🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 (شیده) چند روزه یکم حالو هوام عوض شده و دارم سعی می‌کنم با حقیقت کنار بیام، ماجرای با امیر بودنمو برای آوا تعریف کردم، اولش باور نمی‌کرد اما کلی دروغ براش سرهم کردم، گفتم منکه یه دختر بچه نیستم بخوام احساساتی فکر کنم، وقتی فرزاد با یکی دیگست، ازونورم یکی هست که حاضره برا من بمیره پس بهتره فرزاد و ول کنمو با اونی باشم که دوسم داره، با این حرفا قانعش کردم، کاش حرفام راست بود، کاش واقعاً یه دختر بچه‌ی احساساتی نبودم اما راستش،این بود که این روزا کارم شده بود گول زدن خودمو بقیه، این روزا داشت همه چیز برای همه کس بر وفق مراد می‌گذشت، فقط من بودم که وسط یه عالمه آشوبو نگرانی دست و پا می‌زدم. خیلی تنها بودم فلورم روز به روز رابطشو باهام کمتر می‌کرد بدون اینکه حتی توضیحی برای این سرد شدنش بده، نبودن اونم شده بود قوز بالا قوز. تنها کسی که مدام باهام در تماس بود امیر بود فقط حرفا و شوخیای اون بود،،که گاهی خنده رو به لبام می‌آورد، تنهایی و فکر و خیال انقدی بهم فشار می‌آورد که بعضی شبا خودم به یه بهونه ای پیام دادن به امیرو شروع می‌کردم تا سرگرمشم و ساعت لعنتی بگذره بعدشم که به کمک قرص خواب می‌خوابیدم. امروز دیگه میخوام کلاس زبانمو برم غیبتام خیلی زیاد شده. داشتم مسیر خیابونمونو طی می‌کردم که یه ماشین مدام پشت سرم بوق می‌زد اعتنایی نکردم داشتم می‌رفتم که یه صدای آشنا گفت: بابا نفس بوقم بند اومد نمیخوای برگردی...ببینی کیه؟؟ برگشتم امیر بود با همون لبخند همیشگی کنار ماشینش وایساده بود امیر: سلام، چه عجب برگشتی! من: سلام، من با هر بوقی بخوام برگردم که 2 روزه آرتوروز گردن می‌گیرم امیر: آره؟؟؟ یعنی انقد برات بوق میزنن؟؟ با شیطنت گفتم: دیگه دیگه امیر: د غلط کردن دیگه من: اینجا چیکار می‌کنی؟؟ امیر: اومدم برسونمت کلاس من: تو از کجا میدونستی من کلاس دارم؟ امیر: تو منو دست کم گرفتی؟ میخوای بگم چنتا غیبت داری؟ من: نه توروخدا یادم ننداز، الانم برو خودم میرم امیر: بیخیال این همه راه نیومدم تنها برگردما من: کی گفت بیای؟ امیر: خودت گفتی، من با تو تله پاتی دارم از صبح که بیدار شدم همش حس می‌کنم دلت برام تنگ شده هی میگی کاش امروز امیرو ببینم ابروهامو دادم بالا و یکم چشاموبراش گرد کردم که در ماشینو باز کرد و گفت: بفرماییدمیرسونمتون منم که حوصله نداشتم بیشتر از این خل بازیاشو وسط خیابون تحمل کنم سوار شدم، راه که افتاد بهش گفتم: قرار نیست هر وقت میخوای بیای اینجا قرار شد هروقت من بگم بیای امیر: نشد دیگه، ما تو کل خونوادمون مردی نداشتیم که بخواد زیرحرف ضعیفه جماعت بره پس قرار نیست حرف حرف شما باشه خانوم من هر وقت دلم تنگ شه میام من: ضعیفه چیه درست حرف بزن با صدای بلند خندید و گفت: چشم من: اصلاً وایسا میخوام پیاده شم امیر: ببخشید بابا داشتم شوخی می‌کردم اصن ما مردا ضعیف شما خانوما وزنه بردار، خوبه؟ من: نخیر امیر: پس چی؟ من: هیچی امیر: دیوونه من: با منی؟ هول شد و گفت: نه بابا با این ماشین جلویی‌ام ببین چجوری داره میره میدونستم با من بود ولی دیگه چیزی نگفتم امیر: وای شیده دلم میخواد زودتر تابستون تموم شه دوباره مهر بیاد من: دلت برا جزوه و کتاب تنگ شده؟ نه که چقدم درس خونی!!! امیر: شما جای کل کلاس درس میخونی بسه بعدشم جزوه چیه من دلم برا 4 روز تو هفته دیدنت تنگ شده من: واقعاً عجیبه.. امیر: چی عجیبه؟ من: اینکه تو نمیخوای بفهمی امیر: چیو؟ من: اینکه باید بیخیال منشی امیربا لبخند گفت: منکه بیخیال، شدم تو خودت اومدی دنبالم گفتی بیا باهم باشیم عشق هم باشیم با این حرفش خیلی بهم بر خورد و لجم درومد، با حرص گفتم: آره دیگه از همون اول باید می‌فهمیدم یروز منت این کارتو سرم می‌زاری بهم نگاه کرد و گفت: چه منتی آخه؟ من فقط دارم میگم ما فعلاً با هم کار داریم پس منو تحمل کنو انقد نگو بیخیالم شو من: من مجبور نیستم کسیو تحمل کنم لازم باشه بیخیال همه چی میشم امیر: شیده تو چرا اینجوری می‌کنی؟ به خدا قسم من منظوری نداشتم خیر سرم خواستم شوخی کنم سگر مه هات وا شه همین، الانم باشه ببخشید دیگه شوخی نمی‌کنم بعد از حرفش ساکت شد، منم دیگه چیزی نگفتم، پخش ماشینو روشن کرد چنتا آهنگ رد کردبعدم گذاشت یکیشون بخونه تا آهنگ اولشو شنیدم، فهمیدم کدوم شعره پیش خودم گفتم حتماً منظورش به منه دیگه، دوتایی تو سکوت صدای خواننده رو گوش کردیم @dastanvpand ادامه دارد....... 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼