🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#رمان_فصل_آخر
#قسمت_شصت_شش
(شیده)
ازصبح که بیدار شدم دارم گریه میکنم، بخاطرآبروریزی دیشب جلوی سامان و امیر و از همه بیشتر بخاطر عذاب وجدان، عذاب وجدان بخاطر اون اشکی که از چشم امیر ریخت از خودم بدم میومد آخه بخاطر کی من اشک اونو درآوردم؟ بخاطر کسی که دیشب رفت دنبال زندگیش؟؟ باید هرجوری بود از دل امیر در میآوردم باید میفهمید حرفای دیشبم از رو بچگی و عصبانیت بود باید میفهمید که انقدم نمک نشناس نیستم که با وجود همه کارایی که برام کرده هنوزم فقط یه همکلاسی باشه روی دیدنشو که ندارم خواستم زنگ بزنم اما از حرف زدنم حتی خجالت میکشیدم تلفنمو برداشتمو یه پیام براش نوشتم: سلام امیر بابت دیشب منوببخش، باور کن من منظوری نداشتم، در واقع تو خیلی وقته برام فقط یه همکلاسی نیستی عزیزم
پیامو که فرستادم با استرس منتظر جواب، شدم 5 دقیقه 10 دقیقه 15 دقیقه نیم ساعت گذشت جواب نیومد، عصبانی و کلافه شده بودم، از امیر لجم گرفت نمیدونم پیش خودش چه فکری کرده بودکه اینجوری برا من قیافه گرفته بودو جواب نمیداد، شایدم چون گفتم خیلی وقته که فقط یه همکلاسی نیستو یه عزیزمم تنگ جملم گذاشتم برا خودش توهم زده!!!
یه پیام دیگه براش نوشتم: نمیدونم پیش خودت چجوری دو دو تا چار تا کردی که الان جوابمم نمیدی اما بدون دیشب من تو حال خودم نبودم الانم فقط خواستم..
همینو بگم
فرستادمو طبق عادتم چندباری دوتا پیامی که فرستاده بودموخوندم همینجوری که پیامارو میخوندمو 5 دقیقهای گذشته بود یکدفعه اسم امیر افتاد رو صفحه گوشی و دیدم که داره زنگ میزنه، اولش خواستم جواب ندم ولی بعدش پشیمون شدم گفتم چرا جواب ندم مگه چیکار کردم که قایمشم
.این پرویی و حق به جانبی از بچگی تو ذاتم بود، جواب دادم.
من: بله
امیر با صدای خواب آلودگفت: سلام بانو
چقد صداش از حالت عادی قشنگتر شده بود کاش همیشه خواب آلود بود، تا صداشو شنیدم فهمیدم بیچاره خواب بوده، ای خدا بازم زود قضاوت کردم
من: خواب بودی؟
امیر: آره عزیزم با ویبره پیام دومت از خواب بیدار شدمو دیدم شیده خانوم ازم عصبانیه
من: چرا با ویبره پیام اولم بیدار نشدی؟
امیر: دیگه ببخشید گاهی اوقات ری اکشن بدنم...ضعیفه بعد یهو قوی میشه
من: فکر کردم بیداری و جواب پیاممو ندادی
امیر: این چه حرفیه آخه؟ میشه من بیدار باشمو جواب عشقمو ندم؟!
من: چی بگم والا؟ آخه الان چه وقته خوابه؟ ساعتو دیدی؟
امیر: آره عزیزم، ولی دیشب تا دم دمای صبح نتونستم بخوابم
من: چرا؟؟
امیر: همینجوری
من: بخدا من دیشب...
وسط حرفم پرید و گفت: میدونم عشقم تو دیشب حالت خوب نبود ولی دفعه آخرت باشه
من: باشه حتماً (عاشق این اخلاقش بودم که همیشه زود خطاهای منو زود از یاد میبرد)
امیر: شیده
من: بله؟
امیر: میشه امشب برا شام با بابا کامران بیاین خونمون؟
من: چرا؟
امیر: چرا نداره، دوس دارم امشب در خدمت خانومموپدرخانومم باشم، میگم بابا خودش با آقا کامران تماس بگیره
من: بنظرت بابا میاد؟
امیر: آره چرا نیاد؟ خب ما باید قبل عروسی یکم رفت و آمد کنیم، خونواده ها یکم بیشتر آشنا بشن، بعدشم؟
من: بعدش چی؟
امیر: منو تو هم باید بیشتر با هم معاشرت داشته باشیم، شناخت دانشگاهی که کافی نیست، اومدیمو من پشیمون شدم
من: نه بابا!! تو پشیمون بشی؟!! میخوای پشیمون شدنو بهت نشون بدم؟
امیر: نه نه دستت درد نکنه نمیخوام نشون بدی
من: خیلی پرو شدی
امیر: اونو که بودم از صفات جدیدم بگو
من: جدیدترینش همین لوسو بی مزه شدنته
امیر: بی مزگی من به خوشمزگی تو در، بالاخره زنو شوهر مکمل همدیگن
من: اصلاً کم نیاری ها من هرچی میگم تو یچی بگو
امیر: آره خب مررررررد جماعت که جلو ضعیفه کم نمیاره
من: ع بازم گفت ضعیفه، امیر یچی بهت میگما
امیر: ای بابا لابد الان دوباره میخوای ابراز علاقه کنی، باشه شیده جون میدونم عاشقمی
من: امییییییییییر؟؟
امیر: جان امیر؟
من: هیچی کاری نداری؟
امیر: ای جونم باز ناراحت شد، خب بابا باهات شوخی میکنم، اصن با عیالم شوخی نکنم با کی شوخی کنم؟ دختر همسایه؟
من: نه مثل اینکه همچین بدت نمیاد از این دختر همسایه؟
امیر: من غلط بکنم، همون که از تو خوشم اومده برا هفت پشتم بسه
من: واقعاً که
امیرخندید و گفت: فدای عصبانی شدنت، شب منتظرتونم مطمئنم بابا میاد توام از الان برو خوشگل موشگل کن، زن زندگی اونه که تا میتونه جلو شوهرش دلبری کنه
من: اونوقت کی همچین حرفی زده؟
امیر: هیشکی خودم از رو شعورم گفتم
خندیدمو گفتم: خدا این شعورو از تو نگیره
امیر: خدا همین که تورو ازم نگیره.برام بسه
از حرفش لبخند به لبم نشستو گفتم: خب من برم بکارام برسم شب میبینمت
امیر: باشه عشقم برو، منم برم به بابا زنگ..بزنم بگم با بابا کامران تماس بگیره
من: خدافظ
امیر: خدافظ عزیزم
@dastanvpand
ادامه دارد.......
#نویسنده_شیدا_اکبریان
، 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸