رمان قسمت چهلوچهارم لینک قسمت 43❤️ https://eitaa.com/Dastanvpand/23304 بی بی:زهرا برو مهینو صدا بزن. زهرا:با مهین چیکار داری بی بی؟؟!! بی بی:میخوام کارای سوگل و بهش یاد بده. زهرا:باشه الان میرم دنبالش. بعد از اشپز خونه رفت بیرون. عصبانی بودم،از دسته خودم،از دسته ارباب، من چرا انقدر بدبختم...ارباب چی میخواد از بابا...واااای که چقدر دلم برا باباینا تنگ شده بود. داشتم فکر میکردم که مهین اومد تو اشپز خونه. مهین:چیه بی بی کارم داری؟؟ بی بی:ارباب دستور داده که از این به بد تو بیای جای سوگل و سوگلم بره جای تو. مهین با ناباوری به بی بی نگاه کرد. مهین:داری دروغ میگی بی بی، داری شوخی میکنی. بی بی:من کی با تو شوخی کردم؟؟؟؟!!!! مهن با نفرت به من نگا کرد. مهین:اخر کرمه خودتو ریختی،اخر منو از کارم بیکار کردی. به حده کافی عصبانی بودم اینم بد تر رفته بود رو اعصابم. _مهین همین جوریش اعصاب ندارم، زیاد حرف بزنی پامیشم میزنم تو گوشتااا. فکر میکنی از این جهنمی که توش افتادم خیلی راضیم؟؟؟!!!! مهین:تو غلط میکنی،بله که راضیی. بی بی:مهین تمومش کن، صدات نکردم بیای داد و بیداد کنی،صدات کردم بیای کاراتو یاده سوگل بدی. مهین:به من چه بره خودش یاد بگیره. بی بی:اینم دستوره اربابه مهین دوس نداری که به ارباب بگم داری از دستورش سرپیچی میکنی؟؟!!! مهین اومد سمتمو چپ چپ نگاهم کرد و یه گوشیه ساده رو گذاشت رو میز. مهین:این گوشی رو میبینی؟ارباب هر وقت کارت داشته باشه زنگ میزنه به این. فکر نکن زنگ میزنه دل و قلوه میده،اصلا باهات حرف نمیزنه،به محضه این که این که زنگ خورد باید بری اتاقه ارباب یا جایی که ارباب اونجاس. تمیز کردنه اتاق و اتاق کاره ارباب فقط مختصه توئه و هیچ کس حق وارد شدن به این اتاقارو نداره و اگر چیزی کم و زیاد بشه تو مقصری. و بعد کناره گوشی یه کلید گذاشت. مهین:ارباب همیشه هفته صبح دوش میگیرن باید هم حمومو اماده کنی هم حوله و لباساشو پشته دره حموم بذاری. منضورم از اماده کردنه حموم اینه که وانشو پره اب کنی.اخره شب ساعت یازده و نیم دوازده هم ماساژشون میدیو دیگه کارت تموم میشه. راستی تمیز کردنه اتاق و اتو کردنه لباس و شستنشون کاره هر روزته. بی بی:مطمعنی همه چیزو گفتی؟؟؟ مهین:اره همرو گفتم. یه گوشه نشسته بودم داشتم به اینده نا معلومم فکر میکردم. یه دفه گوشیی که مهین داده بود زنگ خورد. از جام بلند شدمو رفتم ببینم این از خدا بی خبر چیکارم ثاره. این موقه مطمئن بودم که ارباب تو سالن نیست. رفتم طبقه سوم و پشته دره اتاقه کارش وایسادمو در زدم. ارباب:بیا تو ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌