💓🌳💓🌳💓🌳💓🌳💓 _ببین پسرم حورا توخونه وضعیت خوبے نداره قبول داری؟ _بله _من دارم این ڪارو میڪنم ڪه از شر مادرت نجات پیدا ڪنه و راحت شه. مگر نه من بد دختر خواهرم رو ڪه نمے خوام. مهرزاد در دلش گفت:اگه بدشو نمے خواستین، نمے زاشتین زنتون عذابش بده و زندگے رو براش جهنم ڪنه. _مهرزاد اون دختر تو این سال ها به لطف مادرت سختے زیادے دیده میخوام بقیه زندگیش خوش و خرم و در رفاه باشه. میفهمی؟ _پدر من اینجورے ڪه دارین بدبخت ترش مے ڪنین. اون مرتیڪه پیر خرفت داره صداے ڪلنگ قبرش میاد. حورا هنوز ۲۲سالشه. خواهش میڪنم بدتر نڪنین اوضاع رو. فقط به خاطر پول حورا رو از دست ندین. _سعیدی فقط۴۵سالشه. _همسن شوهر عمه است هه..جای پدر حوراست. اقا رضا عصبے شد و برخواست. _به تو هیچ ربطے نداره مهرزاد. دخالت نڪن و برگرد خونه. مهرزاد هم برخواست و گفت:من نمیزارم زندگے حورا رو تباه ڪنین. _تو چیڪاره اے مگه؟فضولی نڪن فهمیدی؟سرت به ڪار خودت باشه اختیار حورا دست منه. مهرزاد دندان هایش را به هم فشرد و گفت:حالا میبینیم. با سرعت اتاق را ترک ڪرد و از شرڪت خارج شد. آنقدر عصبانے بود ڪه فقط دعا ڪرد سعیدے را نبیند. مگر نه او را زنده نمیگذاشت. تا خانه راهے نبود اما راهش را ڪج ڪرد ڪه بیشتر در راه باشد. موبایلش دوبار زنگ خورد اما جواب نداد و آخر هم خاموش ڪرد. "روزهاےم را خیابان هاے شهر مے گیرند شبهایم را ؛ "فڪرهاے تو"! بیولوژی هم نخوانده باشی مے فهمے چه مرگم شده است!" 💓🌳💓🌳💓🌳💓🌳 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662