رمان
#ارباب_سالار
قسمت صدونوزدهم
دوباره لباش کش اومد وااای که من عاشقه این کش اومدنه لباشم.
ارباب: حدس زدم که حامله باشی.
بلند داد زدم
_هاااا!!!! کی؟؟؟؟من!!!!!
ارباب:نه من. تو دیگه، اما بهتره که اینجوری نباشه.
بد گره ی رو سریمو باز کرد و روسریمو شل کرد.
ارباب: تاکید میکنم نباید حامله بشی.
با ترس نگاش کردم.
_مگه دسته منه ارباب؟!!!!
ارباب: زیاد حرف میزنی کوچولو.....
و بعد لباشو گذاشت رو لبامو شرو کرد به بوسیدن. در حاله بوسیدن بودیم که یهو در باز شد.
ارام:هیییییییی
ارباب ازم فاصله گرفت اما دستشو هنوز از رو کمرم برنداشته بود.
ارباب:ارام من چند مرتبه باید به تو بگم میای تو باید در بزنی؟؟؟؟
ارام چیزی نگفت بنده خدا انگار هنوز تو شوک بود و داشت مارو نگاه میکرد.
داشتم از خجالت میمردم خواستم از جام بلند شم که ارباب دوباره نذاشت.
ارام: ام... ببخشید من نمیدونستم خب... شما با هم...
ارباب:باید میدونستی؟؟؟!!!! از این به بعد وارده اتاقه من که میشی حتما در بزن اراااااام
ارام:چشم داداش ارباب
و بعد از اتاق رفت بیرون.
_ارباب میشه بلند شم؟؟؟؟
ارباب دستشرو از رو کمرم برداشت و سرشو تکون داد.
از رو پای ارباب بلند شدم از این به بد چجوری با ارام روبه رو میشدم؟؟؟!!! من دیگه روم نمیشد.
میخواستم از ارباب اجازه بگیرم تا برم بیرونو ببینم چه خاکی توسرم میتونم بریزم که در اتاق زده شد.
ارباب:بیا تو.
وااااای ارام بود.
ارام:الان در زدم اومدم تو داداش، بالاخره اتاقه هر شخصی حریمه شخصیشه و.....
با منظور به من نگاه میکرد .
ارباب خیلی راحتو با ارامش گفت
ارباب:خوبه که فهمیدی.
ارام با شیطنت خندید.
ارباب:خب، کارت ارام.
ارام:اها، کارم، ام... میخواستم ببینم اجازه میدین منو سوگل بریم یه دوری تو روستا بزنیم؟؟؟
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662