رمان قسمت صدوسیودوم ارام:سوگل تورو خدا تمومش کن. _چرا ارام؟؟؟!! من یه سوال پرسیدمو جواب میخوام. بعد بلند تر داد زدم. _بی بی میگم این زن کیه؟؟؟ بی بی بازم چیزی نگفت دیگه کفرم دراومده بود عصبانی بودم شدید. _بی بی حرف بزززززن. با صدای ملوک السلطنه برگشتم عقب. ملوک السلطنه:چه خبرته؟؟ چته معرکه گرفتی؟؟؟ چیه با دیدنه یه کس از اون رو به این روشدی، میدونی اونی که عکسش الان تو دستته کیه؟؟؟!!!! اون یه رعیته گربه صفته حرومزاده بود، با یه خود نمایی دوتا برادرامو گرفتو کله خونواده ی سپهر تاجو فلج کرد، کله خونوادرو نابود کرد. اون پری حرومزاده مادر بزرگه توئه، حالا جوابتو گرفتی؟؟؟ دیگه خفه شوو و انقدر جیغ نزن. صبر میکنم تا سالار بیاد اونوقت به حسابت برسه تا ببینی سرپیچی از دستوره ارباب و رفتن به منطقه ممنوعه ینی چی!!!! بعد هم از اشپزخونه رفت بیرون. به گوشام شک کرده بودم، درست شنیده بودم؟؟؟ من نوه ی پری بودم!!!!!! من!!!!!! من نوی پری بودم؟!!! نوی اصلان خان؟؟؟ برادره اردلان خان؟؟؟ پسره ارباب اردشیر؟؟؟ من از نسله پری بودم؟؟؟ پریه بدکاره؟؟؟ پریه خیانت کار؟؟؟ پریه طماع؟؟؟ من شبیه پری بودم؟؟؟؟ همون پریی که باعث بد بخت شدنه اصلان شده بود؟؟؟ همون پریی که باعثه نابودیه اردلان خان شده بود؟؟؟ همونه پریی که عشقه اردلان خان بود و وقتی که بهش نرسید سرنوشته یه عالمه دخترو خراب کرد؟؟؟ همون پریی که باعثه نابودیه یه روستا بووود؟؟همون پری که حالا باعثه نابودیه زندگیه منم شده بود!!!!!! اشکه تو چشمام دیگه بیشتر از این پشته پلکام طاقت نیووردو بارید. تازه دلیله اونهمه نفرته بابا حمید و از خودم دونستم تازه فهمیدم چرا انقدر اقایی از من بدش میومد تازه فهمیدم اون انتقامی که ارباب ازش حرف میزد چی بود!!! تازه دلیله خدمتکار شدنمو فهمیدم _چرااا من؟؟؟ خدایاااا اخه چرا من؟؟؟من که اذارم به کسی نمیرسید؟؟؟ اصلا چرا مااا ما که خودمون پدر و مادرمونو انتخاب نمیکنیم، بابا به خواسته خودش پسره پری نشده..... پس چرا ارباب انتقامشو از بابا میگیره، من خودم نخواستم شبیه پری بشم پس ارباب چرا انتقامشو از من میگیره؟!!!!! همین جور داشتم میگفتمو گریه میکردم، لحظه های سختی بود برام خیلی لحظه های سختی بود شاید اگه حقیقتو نمیدونستم برام بهتر بود اما حالا با دونستنه حقیقت.... داشتم نابود میشدم، نابوووود.... ارام: تو رو خدا یکی به منم بگه انجا چه خبره؟؟؟!!!! داداش ارباب داره چه انتقامی میگیره؟؟!!! بی بی دستشو گذاشت رو شونم. بی بی:بهت گفته بودم برو به کارت برس، گفتم بیشتر از این نپرس. _بی بی باورش برام سخته اسمه اقایی اصلان نبود حتی فامیلیشم سپهر تاج نبود. بی بی:عوض کرده بود. نابود شده بودن یاده زنه فال گیر افتادم ....به زودی خبری بهت میرسه که زندگیتو نابود میکنه.....حاضرم گرگ زاده باشم اما جای تو نباشم. رسید اون.خبر بهم رسید و واقعا نابود شدم، حق داشت، حق داشت که نخواد جای من بد بخت باشه..... واقعا حق داشت از جام بلند شدم. ارام:کجا سوگل؟؟؟ ادامه دارد... 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662