رمان
#ارباب_سالار
قسمت صدوچهلودوم
دکتر:ارام، اگه کمک کنی که خوشحال میشم اما اگه نمیخوای کمک کنی هم....
ارام:کمک میکنم، اما میترسم که داداش بفهمه
دکتر:اگه بامن پیش بری و هر کاری که من میگم و انجام بدین، مطمئن باش ارباب چیزی نمیفهمه.
_باید چیکار کنیم دکتر؟؟؟
دکتر:کیان چند باری اومده و پرسیده که چیشده، منم گفتم منتظرم ببینم کی جوابه ازمایش میاد. الان که مرخص شدین به دستوره
ارباب منم باید بیام عمارتو گفته های دکترو صدق کنم.
_ینی میخواین بگین حامله ام؟؟؟؟!!!! دکتر خواهش میکنم.
دکتر:سوگل خانم چند لحظه صبر کنین خواهش میکنم، من نگفتم میخوام بیام بگم شما بار دارین، میگم ازمایشاش هیچ مشکلی
نداشت و ایشون حالشون خوبه و به گفته ی خودم احتمالا از استرس، حالت تهو و سرگیجه دارن.
ارام:خب.
دکتر:اما شما سوگل خانم دوباره بعد از چند روز باید بیاین مطبه من، نمیدونم به چه بهونه ای اما باید بیاین و بعد از اونجا کمکتون
میکنم که برین خونه ی خودم و بعد که ابا از اسیاب افتاد من شما رو میفرستم پیشه مادر بزرگم که تو یه شهره یزد زندگی میکنه و
خیییلی از اینجا دوره.
ارام:سامیار مطمئنی نقشت میگیره؟؟؟؟
دکتر:اگه تو انقدر استرس نداشته باشی و چیزی رو لو ندی مطمئنم همه چیز خوب پیش میره.
ارام رفت نزدیکه دکتر و دوباره شرو کردن به پچ پچ کردن.
اما من با شنیدن اسمه خونه ی دکتر استرس گرفته بودم، استرس که نه بهتره بگم ترس، من انقدر به دکتر اعتماد نداشتم، در اصل
اصلا دکترو نمیشناختم، اما چاره ای جز اعتماد هم نداشتم......داشتم؟؟
دکتر از اتاق رفته بود بیرون تا من راحت تر بتونم حاضرشم.
ارام:چیه؟؟؟؟چرا بازم ناراحتی؟؟؟!!! سامیار که گفت کمکت میکنه، سامیار تا از چیزی مطمئن نباشه حرفیو نمیزنه.....
_ارام میترسم کامل به دکتر اعتماد ندارم، اما دکتر گفته باید یه مدتی رو تو خونه ی اون زندگی کنم!!!
ارام لبخنده محوی زد.
ارام:نگران نباش، من تو عمرم مورده اعتماد تر از سامیار ندیدم.
_چرااااا؟؟؟ از کجا میشناسیش؟؟؟؟ اصلا چرا دکتر الان شده سامیااار؟؟؟!!!
ارام خندید.
ارام:درسته االان داری بچه داداش ارباب و حمل میکنی اما دلیل نمیشه فضولی کنی!!'
با ناباوری به ارام نگاه کردم، ارام تابحال اینجوری باهام حرف نزده بود.
وقتی که دید دارم با تعجب نگاش میکنم دستی زد پشتم.
ارام:دیوونه داشتم باهات شوخی میکردم، جدی نگیر....
_کم کم داشتم ناراحت میشدم.... تو منو بپیچون اما نگو که چیزی نفهمید، میدونم که یه چیزایی بینتون هست.
ارام:به به خانمه باهووووش کی فهمیدی!!!!
_خودتو مسخره کن.
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662