👰👑 در زمان قدیم پادشاهی بود که هفت داشت و از دختربدش می آمد.ولی مدت زیادی نمانده بود که همسر پادشاه بچه که بود را به دنیا بیاورد در این میان قصد سفر داشت. مسافرت های قدیم هم خیلی طول می کشید. پادشاه پسرانش را صدا زد و گفت: “من به سفر می روم اگر مادرتان پسر به دنیا آورد تاج مرا سر او بگذارید و در کالسکه ی زرین بنشانیدش و روزی که از سفر پرگشتم به پیشواز من بیاریدش، اما اگر بود بکشیدش و خونش را توی شیشه ای بریزید و موقع بازگشت من بالای دروازه آویزان کنید تا من آن را سر بکشم.” چند ماهی از سفر پادشاه گذشت. پادشاه یک به دنیا آورد پسرها بنا به دستور پادشاه آمدند تا را ببرند تا ِبکشند. اما...اتقاقی باور نکردنی روی داد دختر...😳 برای خواندن ادامه این داستان جالب روی لینک کلیک کنید👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6