رمان
#ارباب_سالار
قسمت دویستویکم
چشمم افتاد به سوگل... میدونستم باهاشون میره میخواستم یه بار دیگه برا اخرین بار ببینمش.
سوگل:نه بابا...
)سوگل(
من رفتن نمیخواستم...
_نه بابا... من نمیام...
بابا:سوگل چی میگی؟؟؟؟!!! کجا بمونی؟؟؟؟ ما اگه میخواستم بمونم خیلی سالها پیش وقتی اردشیره سپهر تاج بهم پیشنهاد داده بود
برمیگشتم تو این جهنمی... دخترم... سوگلم... من بد کردم با تو بدرفتاری کردم ، اما دیگه نمیکنم، دیگه نمیخوام عذاب بکشی، اینجا
بجز عذاب برا ما چیزی نداره، بیا بریم... من قول میدم تو برگردی رو تخمه چشمام بذارمت، من هر کاری بگی میکنم اما تو
برگرد...
فرزاد:سوگل...
_من اینجا عذاب نمیکشم، من اینجا خوشحالم... من اینجا... من یه پسر دارم....
از کسی هیچ صدایی در نمیومد، همه بهت زده بودنو تو شوک داشتن نگاهم میکردن.
ارباب:سوگل... گفتم برا رفتنت مانعی نیست اگه بخوای میتونی امیر عباسم ببری.
مامان:چی میگی؟؟؟؟ سوگل تو چی میگی؟؟؟؟ بچه چیه!!!! مگه تو اینجا برا خدمتکاری نیومده بودی؟؟؟ پس بچه؟؟؟؟؟
ارباب چیزی نمیگفت...
فرزاد:سوگل چرا حرف نمیزنی؟؟؟!!!
ارباب:شما خودتو قاطی نکن...
برگشتم سمته مامان.
_میشه باهاتون تنها صحبت کنم؟؟؟!!!
مامان:تنها صحبت کنی چیزی عوض میشه؟؟؟
_شاید... بابا لطفا شما هم بیاین.
برای اجازه گرفتن سمته ارباب برگشتم که فقط سرشو تکون داد.
مامانینارو راهنمایی کردم اتاقه کناره سالن.
مامان:سوگل... خدایی نکرده چشمت زرق و برقه اینجارو نگرفته که؟؟؟ بخاطره پول که نمیمونی؟؟؟
بابا:سوگل این پسره چی میگفت؟؟؟ بچه چیه؟؟؟!!!!
_ارباب درست گفتن... من و ارباب یه پچه داریم... امیر عباس... اشتباه فکر نکنین، من نه بخاطره زرق و برقه اینجا میمونم نه
بخاطره اینکه ازش یه بچه دارم... ارباب حتی این اجازه رو داده که من میتونم برم و بچه رو هم با خودم ببرم...
مامان:باورم نمیشه...
بابا:چرا... چرا باورت نمیشه خانم... این عوضی از قصد اون بچه رو گذاشته تو دامنه بچه ساده ی من تا زمانی که دلش خواست و
این به قوله خودش انتقامش که تموم شد بچه منو بندازه بیرون... سوگل ساده نباش... این سپهر تاجا اهله عشقو عاشقیو این چیزا
نیستن.
_نه بابا جان... درسته ارباب از بیرون بد دیده میشه، اما بخدا ادمه بدی نیس، اونم مثله همه یه ما ادمه... میدونم مغروره، اما ادمه
بدی نیست... شما از هرکی بپرسی حتی یه نفرم بدشو نمیگه... من تقریبا دوساله اینجام، ارباب خشک بوده، خشن بوده، کوه غرور
بوده، اما هر کاری که کرده به نفعه مردمه روستا بوده... همیشه همه ی کاراش با عدالته...اون حتی از زندگیه خودش بخاطره این
مردم گذشت... بابا باور کن که ارباب اصلا ادمه بدی نیست.
بابا:انتقام از من و تویی که هیچ کاره بودیم عدالتشه؟؟؟!!! زجرا و عذابایی که بهت داده عدالته؟؟؟
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662