🌹🌹 دختر پوشیه پوش 🌹🌹
🌹🌹 قسمت بیست و هفتم 🌹🌹
🍎 دو روز قبل از ربودن سمیه ؛
🍎 سمیه ناراحت در نمازخانه نشسته بود .
🍎 دختری با حجاب و چادری به نام فاطمه ،
🍎 پیش سمیه نشست و گفت :
🇮🇷 سلام خانم سیاحی
🇮🇷 حالتون خوبه ؟!
🍎 سمیه با سردی گفت :
🌷 سلام ممنونم
🍎 فاطمه گفت :
🇮🇷 آقای محمودی سلام رسوندند
🇮🇷 و فرمودند که بریم سمتشون
🍎 سمیه با ناراحتی گفت :
🌷 فعلا حوصله ندارم .
🍎 فاطمه گفت :
🇮🇷 در مورد مرضیه است .
🍎 سمیه پس از کمی مکث ، بلند شد .
🍎 و به همراه فاطمه ،
🍎 به طرف اتاق بسیج رفتند .
🍎 تعدادی دختر و پسر مذهبی نیز ،
🍎 از قبل برای جلسه ،
🍎 به اتاق بسیج آمده بودند .
🍎 سمیه و فاطمه سلام کردند و داخل شدند .
🍎 آقای محمودی ،
🍎 پس از معرفی سمیه به دوستانش ،
🍎 به سمیه رو کرد و گفت :
🌸 خانم سیاحی !
🌸 قبل از ظهور دختر پوشیه پوش ،
🌸 مبارزه با فساد ، مهمترین کار بسیج بود .
🌸 که یکی از اون فسادها ،
👈 مواد فروشی بود .
🌸 که متاسفانه باید اعتراف کنم ،
🌸 با بد باندی مواجه شدیم .
🌸 هر وقت می خواستیم کاری کنیم
🌸 یا با مواد فروش ها درگیر بشیم
🌸 متاسفانه نمی شد .
🌸 و یا نمی ذارن .
🌸 همه جا هم نفوذ دارن .
👈 تو کلانتری ، تو دانشگاه ...
🌸 کاملاً مایوس و نامید شده بودیم
🌸 تا اینکه
🌸 سروکله دختر پوشیه پوش پیدا شد .
🌸 بعد از شروع مبارزه تون با قلیان سراها ،
🌸 ما که غرق نامیدی بودیم
🌸 دوباره امیدوار شدیم .
🌸 همون اوایل بود ؛
🌸 که با دوستان جلسه ای گرفتیم
🌸 و نتیجه جلسه این شد ؛
🌸 که از دختر پوشیه پوش ،
🌸 حمایت و حفاظت کنیم .
🌸 اما مشکل اینجا بود ؛
🌸 که دختر پوشیه پوش رو نمی شناختیم
🌸 نه می دونستیم کی هست
🌸 نه می دونستیم چکاره است
🌸 نه از رفت و آمدنش خبر داشتیم
🌸 نه از اهدافش ، نه از کاراش
🌸 نه از عقاید و تفکراتش و...
🌸 تا اینکه یه روز ، خونه خواهرم بودم
🌸 که حرف از دختر پوشیه پوش شد
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662