〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌺◉❈﴾﷽﴿❈◉🌺
📝
#رمان_روزگار_من
💬
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
❈◉🍁🌹
مامان ـ دخترم خیر باشه شماره مجتهدو میخوای چیکار؟؟؟
مامان میخوام استخاره بگیرم برای تصمیمم..
دخترم اخه نیازی نیست !!!
نه مامان جان من به استخاره خیلی اعتقاد دارم ...شروع کردم به گرفتن شماره خیلی استرس داشتم که
جواب استخاره چی میشه...
بعده ۵ تا بوق خوردن جواب دادن
الووو سلام ...
سلام بفرمایید...
ببخشید مزاحم شدم استخاره قران و تسبیح میخواستم ...
بله حاج خانم قبلش یه توضیح بهتون بدم که استخاره زمانی صورت میگیره که شخص در دو راهی گیر کرده باشه
بله حاج اقا منم به دلیل موضوعی شدیدا تو دو راهی یه انتخاب گیر کردم و برای همین نیاز به استخاره دارم...
روحانی ـ پس لطفا نیت کنین و منتظر باشین
نیت کردم و منتظر شدم بعد از چند دقیقه روحانی گفت که هردو استخاره خوب در اومد.
حاج اقا یعنی هر دوش خوب در اومد؟؟
بله خانم هر کدوم رو دوبار گرفتم هرسری خوب شد
ممنون دستتون درد نکنه خدا نگهدار
گوشی رو گذاشتم مامان گفت خب چی شد استخاره تونست کمکت کنه
اره مامان جواب استخاره مثبت بود
مامان با خوشحالی گفت خوبه پس فرزانه جوابت مثبته دیگه!!؟
گونه هام سرخ شد و گفتم اره مامان مثبته..😊😊
مامان اومدو من و بغلم کرد بعد پیشونیمو بوسید فدای دخترم بشم ان شاالله که خوشبخت بشی مامان جان
دخترم حالا کی میخوای خبر بدی
شب بهشون میگم
مامان ـ خداروشکر که سر عقل اومدی و بهترین تصمیم و گرفتی من بهت قول میدم که خوشبخت می شی
تازه شام خوردنمون تموم شده بود
قرار بود به محسن زنگ بزنم که خودش جلوتر تماس گرفت ....
ازم پرسید که جوابم چیه منم به ارومی گفتم جوابم مثبته...
محسن خیلی خوشحال شده بود
کاملا از تن صداش مشخص بود
و ازم اجازه گرفت که فرداشب برای
خاستگاری بیان خونمون...
شب خوابم نمی برد همش به فردا فکر میکردم کمی هم استرس داشتم
خیره شده بودم به ستاره هایی که از پنجره اتاق تو تاریکی شب چشمک میزدن...
بلاخره هر جوری که بود شب و گذروندم و صبح شد
سر صبحانه مامان گفت : من باید برم خرید یه خورده برا امشب میوه و شیرینی بخرم ....
هیچی برای پذیرایی نداریم ...
تو چی دخترم نمیای باهم بریم ..
نه مامان من میخوام برم سر مزار
باشه دخترم فقط مراقب خودت باش
فرزانه جان هوا گرمه دوباره سر گیجه میگیری نمیخواد یه جاهایی از مسیر و پیاده بری زنگ بزن به آژانس دربستی برو...
چشم مامان شما نگران نباش مراقبم
راستی فرزانه به خانواده عباس خبر ندادی پاشو اول یه زنگ بهشون بزن
دعوتشون کن برای امشب
هر چیه اوناهم باید باشن دخترم...
باشه مامان الان زنگ میزنم ...
دستت درد نکنه ... نوش جان دخترم
از سر سفره بلند شدم و رفتم سمت تلفن ...
شماره خونه زینب اینا رو گرفتم ...
الووو سلام خوبی زینب
به سلام اجی خودم قربونت تو چطوری خاله مرجان خوبه ؟؟
ممنون ماهم خوبیم شما چطورین چیکار میکنین ؟؟؟
هیچی ماهم دعا گوتون هستیم
زینب زنگ زدم که برای امشب دعوتتون کنم خونمون ....
چه خبره ؟؟.
راستش من به اقا محسن جواب مثبت دادم ...
عه جدی میگی وااای خیلی خوشحالم کردی افرین بهت ...
اره حالا قرار امشب برای خاستگاری بیان خونمون شما هم حتما بیاین
باشه حتما مزاحم میشیم ...
قدمتون رو چشم مراحمید...
خب کاری نداری ابجی ...
نه سلام برسون خدانگهدار...
💠
#ادامہ_دارد...
❈◉🍁🌹
✍🏻
#نویسنده:
انارگل
❈◉🍁🌹
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662