ساکنین سعادت اباد را 3 طبقه خوانین رعیت و خوش نشین تشکیل میدادند.هر کس بسته به طبقه اش یک با چند باغ انگور داشت و محصول باغها بیشتر به شیراز یا شهرهای دور و نزدیک صادر میشد. زمینهای کشاورزی و قناتها متعلق به قوامی بود که از پدرش به ارث برده بود.باغ قوام در سعادت اباد به بزرگی و زیبایی معروف بود.یک باغبان خوش سلیقه اصفهانی آن باغ را از روی طرح یکی از تحصیل کرده های خارج تزیین کرده بود. استخر بزرگ کنگره دار که هر کنگره اش به شکل قلب بود شمشادهای یکدست کنار باغچه گلهای رنگارنگ بیدهای مجنون که شاخه هایشان تا روی آب ابی استخر آویزان بود و چهار خیابان با دو ردیف درخت اقاقیا که به چهار گوشه باغ امتداد داشت و عمارتی کاخ مانند و آلاچیقی به سبک اروپایی که کنار استخر ساخته بودند چنان خیال انگیز بود که هیچکس باور نمیکرد باغی به این قشنگی در سعادت اباد وجود داشته باشد. یکی دیگر از خوانین منطقه محمد خان ضرغامی بود از عشایر ایل خمسه و بزرگ طایفه باصری بود که بدلیل مسافرتهای زیاد به خارج از کشور معتقد بود دیگر زمان کوچ نشینی به سر آمده و با اعتقاد به این مسئله دست به کار مکانیزه کردن کشاورزی و دامداری شد و با اینجان تاسیساتی در قصر الدشت کارگارنی را از شیراز و شهراهای اطراف جذب آن آبادی کرد.علاوه بر این برای اسایش خودش باغ و عمارت و برج و باروی ساخته بود که در آن منطقه نظیر نداشت. جاده ای بطول ۲۵ کیلومتر با دو ردیف درختان چنار سپیدار و صنوبر سعادت آباد را به قصرالدشت وصل میکرد که تفریگاهی برای اهالی منطقه بود.قوامی بر خلاف محمد خان خشن نبود.بیشتر با زبان خوش و با سیاست از رعیتهایش کار میکشید و اغلب بر این عقیده بودند که قوامی ها تربیت شده انگلیسی ها هستند و سیاستشان در بهره گیری از افراد زیر دست این ادعا را ثابت میکرد. مال و امالک محمد خان ضرغامی هرگز به پای محمد قلی خان قوامی نمیرسید ولی از لحاظ نفوذ و قدرت و مدیریت کشاورزی از او سر بود.خوانین و خرد مالکان دیگری هم در آن منطقه بودند که هرگز با این دو مالک بزرگ قابل مقایسه نبودند. همانطور که گفتم پدرم مباشر محمد قلی خان قوامی بود و از آنجا که بین مادرم و محمد خان ضرغامی نسبتی بود با خانواده اش رفت و آمد داشتیم و بیشتر تابستانها را در ابغ قوامی یا قصرالدشت میگذراندیم. سال 5340 بود تازه دیپلم گرفته بودم و خودم را برای ورود به دانشگاه و ادامه تحصیل در رشته کشاورزی آماده میکردم.در آن زمان ۲۰ سال داشتم و ییلاق و قشلاق قبل از شهر نشینی باعث شده بود نسبت به هم سن و سالهایم دو سال دیرتر دبیرستان را پشت سر بگذارم. دو خواهرم ترگل و اویشن که اولی ۴۵ سال و دومی ۲۵ سال داشت و برادرم جمشید که 4 سال از من کوچکتر بود همگی به مدرسه میرفتند. بر خلاف پدرم که مایل بود به تحصیل ادامه دهم مادرم دوست داشت هر چه زودتر ازدواج کنم.او ناهید دختر یکی از خوانین طایفه باصری بنام کاظم خان را که با ضرغامی نسبت نزدیک داشت برایم زیر سر گذاشته بود.من از ناهید خوشم نمی آمد و از آن گذشته تصمیم به ازدواج نداشتم چون استعدادم به مراتب بیش از فرزندان قوامی و ضرغامی بود و نمیخواستم از لحاظ تحصیل از آنها کم داشته باشم و علاوه بر آن رشته کشاورزی را دوست داشتم.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌