#باغ_مارشال_182
اول بازی های باشگاه های انگلستان قهرمانی لیگ سراسری 91 _ 92 آغاز می شود. تنها چیزی که می توانست مرا
سرگرم کند، تماشای بازی فوتبال بود. چند مجله ورزشی خریدم و به هتل برگشتم. آرسنال و کوئیزپارک رنجرز
روز بعد در استادیوم های بری مسابقه داشتند. همزمان ناتنهام و چلسی در استادیوم وایت هارت لین مقابل هم قرار
می گرفتند. با توجه به سابقه آرسنال، روز هفدهم آگوست به استادیوم های بری رفتم. به سختی و به چند برابر
قیمت بلیط تهیه کردم. وقتی در ردیف و صندلی خودم جای گرفتم، یاد جام جهانی 1966 افتادم که با نریمان و
سیاوش و سیما بازی را در استادیوم ویمبلی دنبال می کردیم.
بازی در میان شور و هیجان مردم شروع شد. بازی فوتبال با بیست سال قبل خیلی فرق کرده بود. هر بازیکن به
تنهایی کم از »پله« نداشت. آن روزی بازی با نتیجه 1 _ 1 تمام شد و طرفداران هر دو تیم، راضی استادیوم را ترک
کردند.
همان شب تلویزیون لندن، بازی چلسی »ویمبلدون« را پخش کرد که 2 _ 2 شدند. روز بعد اورتونو منچستر در
ویمبلی بازی داشتند. خلاصه، هر روز بعد از ظهر به یکی از استادیوم ها می رفتم و شب از هم از طریق تلویزیون
بازی ها را می دیدم.
طبق گفته کاردار سفارت، یک هفته بعد به سفارت مراجعه کردم. کاردار که آن روز متوجه شدم حاج آقا موسوی
است، با معذرت خواهی از من گفت چند روز دیگر مراجعه کنم.
غیر از اینکه خودم را با بازی های فوتبال که روز به روز داغ تر می شدند سرگرم کنم، کار دیگری نداشتم. گاهی هم
سعید نزد من می آمد. یک روز هم به اتفاق به استادیوم ویمبلی رفتیم بازی لیورپول آرسنال را که از هیچ هیجانی
خاصی برخوردار بود تماشا کردیم. چیزی نمانده بود برخورد بین طرفدار این دو تیم شدت یابد، ولی با مداخله
پلیس، قضیه فیصله پیدا کرد.
بار دوم که به سفارت رفتم؛ هنوز گذرنامه ام از ایران نیامده بود. کم کم داشتم به گفته های سعید یقین پیدا می
کردم. باالخره هفته سوم که به سفارت رفتم لبخند رضایت بخش حاج آقا موسوی نشانگر آن بود که دیگر ناامید بر
نمیگردم.
گذرنامه ام با آرم و مهر جمهوری اسلامی که برای اولین بار می دیدم، حاضر بود. بی اندازه تشکر کردم. حاج آقا
موسوی گفت اگر برایم مشکلی پیش آمد که از طریق سفارت قابل حل باشد، فوری او را در جریان بگذارم.
بار دیگر سپاسپذار شدم و همراه با بدرقه گرم او و چند نفر از کارکنان سفارت را ترک کردم.
همان روز به سعید زنگ زدم. به اتفاق به سفارت کانادا رفتیم و پاسپورتم را ارائه دادم. فرم مخصوص در اختیارم
گذاشتند. با راهنمایی سعید تکمیل کردم. سپس همراه با چند قطعه عکس، برایم پرونده تشکیل دادند و از طریق
تلفن، صحت موجودی مرا که اظهار کرده بودم، جویا شدند. روز بعد، رئیس اداره مهاجرت با من مصاحبه کرد و پس
از اینکه ثابت شد رفتن من به »اتاوا« دلیل خاص دراد، به مدت سه ماه برایم ویزا صادر کردند. از خوشحالی به قول
معروف در پوستم نمی گنجیدم. همان روز تمام پولی را که در بانک داشتم تبدیل به دالر کردم؛ حدود ده هزار دلار
به صورت اسکناس و حدود هفت صد و سی هزار دلار بقیه را به صورت چک مسافرتی که در بانک های مرکزی همه
کشورهای جهان قابل معاوضه بود، در آوردم. آن روز هشتم سپتامبر بود و نزدیک به یک ماه از آزادی من می
گذشت از شرکت هواپیمایی ایرفرانس بلیط تهیه کردم و به سعید زنگ زدم....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662