رمان یاسمین اگر كسي پيدا بشه و اين لطف رو در حق من بكنه كه ديگه مشكلي باقي نمي مونه ! ولي از حدود بيست سال پيش تا حاال ، شما اولين كساني يا بهتر بگم تنها كساني هستيد كه وارد اين ساختمون شديد . اين خونه اونقدر نفرين شده س كه حتي دزد هم توش . نمي آد ! چرا اين حرفها رو مي زنيد ؟ اينجا همه چيز قشنگه . قشنگ و اسرار آميز - حيف نيست كه آدم يه همچين جائي زندگي كنه و اينقدر نااميد و غمگين باشه ؟ : آقاي هدايت دستي روي شونه من گذاشت و گفت اينا همه ظاهر خونه س پسرم . هر ظاهري يه باطن هم داره . حاال شما بشينيد تا من اين بقول امروزي ها شومينه رو روشن - . كنم كه گرم بشيم براي من يه چيز خيلي عجيبه . چطور وقتي حدود بيست ساله كه كسي داخل ساختمون نشده تقريباً همه جاتميز و بدون گرد و - . خاكه ؟ توي بيست سال بايه ده سانتيمتر حداقل خاك روي هر چيزي نشسته باشه : هدايت همون طور كه هيزم تو شومينه يا بقول خودش بخاري ديواري ميذاشت گفت - . فكر كردي كار من توي اين خونه چيه ؟ سالهاست كه اين وظيفه من بوده ! من و كاوه با تعجب به همديگر نگاه كرديم - كاوه – يعني شما با اين سن و سال تمام اين اتاقها رو جارو و گردگيري مي كنين ؟ . آقاي هدايت يادمه ديشب قبل از تصادف يه نون سنگك دستتون بود . اگر آدرس نونوائي رو بدين مي رم چند تا نون مي گيرم . كاوه – من ميدونم نونوائي كجاست ، ميرم مي گيرم . كاوه براي گرفتن نون رفت و آقاي هدايت هم مشغول درست كردن چائي شد . هدايت – آدم وقتي سالهاست تنها زندگي مي كنه مهمون نوازي هم از يادش ميره . زحمت نكشين ما با اجازتون مرخص مي شيم . البته بعد از اينكه كاوه نون گرفت و آورد- ترس من هم از همين بود كه تو بخواي مرخص بشي ! آخه ميدوني هر كسي كه حوصله كس ديگه اي رو نداشته باشه ، –هدايت . اجازه مرخصي مي خواد . اصالً منظورم اين نبود . فقط نمي خواستم كه تو زحمت بيفتيد - نه ، حق داري ، ديشب تا صبح نخوابيدين . برين استراحت كنين . اما ازت خواهش مي كنم كه منو فراموش نكني . هر –هدايت وقت بيكار شدي سري به من بزن . مي بيني كه من اينجا تنهام و مونسم اين طالست . نمي خوام توقع كنم كه هر روز به ديدنم بياي . هر چند كه اگر اينكارو بكني خيلي هم خوشحالم كردي ولي هر وقت تونستي بيا پيشم . با هم مي شينيم و حرف مي زنيم . !خيلي دلم مي خواد برات كمي درد دل كنم مي دوني ما پيرمردها كمي پر حرف مي شيم . روزگاره ديگه تا چائي حاضر شد ، كاوه هم با چند تا نون برگشت و بعد از خوردن چائي ، از آقاي هدايت خداحافظي كرديم و از خونه بيرون . اومديم كاوه – مي آي خونه ما ؟ نه خستم ، ميرم خونه خودم . فقط كاوه نكنه از خونه آقاي هدايت و چيزهايي كه اونجا ديديم براي كسي حرف بزني ها ! حرف - دهن به دهن مي گرده و خبر به گوش نااهل مي رسه يه وقت مي بيني خداي نكرده يه نفر به هواي چهار تا كتاب باليي چيزي سر . اين پيرمرد بدبخت مي آره . حاال اگه حوصله شو داري منو برسون خونه . دستت درد نكنه ، دارم از خستگي مي ميرم . كاوه – نه خيالت راحت باشه ، به كسي چيزي نمي گم . تو هم بيا بريم خونه ما . به جان كاوه ، خونه خودم راحت ترم - خسته رسيدم خونه . بهتر ديدم كمي استراحت كنم بعد وقتي بيدار شدم فكر ناهار باشم پس گرفتم خوابيدم ساعت چهار بود كه بيدار . شدم . اول يه دوش گرفتم كه سرحال بيام حمام خونه توي راه پله ها بود . البته منظور از حمام يه اتاقك يك متر و هفتاد و پنج سانتيمتر با يه دوش بود . خالصه بعدش به . فكر ناهار افتادم كه موكول شده بود به عصر . دو تا تخم مرغ درست كردم و با خنده خوردم . ياد حرفهاي كاوه افتاده بودم بعد چون تلويزيون نداشتم راديو روشن كردم و همونطور كه دراز كشيده بودم گوش مي كردم ، نيم ساعتي نگذشته بود كه زنگ زدن . گفتم حتماً كاوه س ، اما وقتي در رو واكردم ديدم فرنوش پشت در ايستاده و يه تيكه كاغذ كه احتماالً آدرس من بود تو دستش بود 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662