مشکلترین خرید خریده مانتو بود چون من درمورد مانتو وسواس داشتم کلی جا رو گشتیم تا تو یه مانتو فروشی بزرگ ۳تامانتو پسند کردم نمیدونستم کدوم وبخرم هر سه تا رو پرو کردم هر سه تاشم بهم میومدن انتخابشون سخت بود -مامان بنظرت کدوم بیشتر بهم میومد؟ -هرسه تاشون _کدومش بیشتر؟ -من نمیدونم هر سه تاش خوب بودن _مامان خوب من کدومو بر دارم؟ -هر کدومو دوست داری بردار برگشتم سمت نسترن :بنظر شما کدوم بهتره منم میگم هر سه تاش خوبن _یکی رو انتخاب کنید دیگه من نمیدونم کدومشو بردارم نسترن:عزیزم هر کدومو خودت دوست داری بردار _شما کمک کنید من میخوام نظر شما رو بدونم مامان:نظر ما مهم نیست که نظرنامزدت مهمه؟از اون بپرس دوست نداشتم اون نظری بده و خوشبختانه دانیال هم دورتر ایستاده بود وفقط نگاه میکرد اصلا خودم یکیشو انتخاب میکنم اگه دانیال رو صدا بزنیم اونم میگه هر کدوم رو که خودت دوست داری بردار بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم اونی رو انتخاب کردم که فکر میکردم بیشتر بهم میاد دانیال ازمون خواست که تا اون پول مانتو ها رو حساب میکنه ما تو ماشین منتظرش باشیم مامان اینا تو ماشین نشستن ولی من بیرون ماشین بهش تکیه دادم دانیال چند دقیقه بعد اومد .تو هر کدوم از دستاش دوتا کیف دستی بود باتعجب نگاش کردم رفتم جلوتر وپرسیدم: _اینا چیه؟ _مانتو -خودم میدونم ولی چرا چهارتا کیف دستی ها رو گرفت طرفم ازش گرفتم ونگاشون کردم سه تاش همون سه مانتویی بودن که نمیدونستم کدوم وبردارم اون یکی ام مانتویی بود که قبلاپرو کرده بودم ولی زیاد پسند نکردم البته اونم خوب بودها ولی مثل سه تای دیگه نبود این ها رو واسه چی خریدی؟من فقط این یکی رو پسند کردم واسه این که هر چهارتاشم بهت میومدن _هرچی که بهم بیاد و نمیخرن که -چرا که نه؟من میخرم اینو گفت ورفت سمت ماشین ومنم همینطور هاج وواج نگاش کردم برام بوق زد که برم بشینم .به مامان اینا گفته بود که چکار کرده اونام کلی کارشو تایید کرده بودن واحسنت گفته بودن. رضایت از چشمهای مادرم میبارید دانیال مارو برد به یکی از رستوران های معروف شهرهیچ میلی به غذا نداشتم وقتی اینو گفتم قیامتی به پا شد که از گفته ام پشیمون شدم هر کدوم نظری دادن اونقدر گفتن گفتن که به غلط کردن افتادم یکی گفت خسته شده.یکی گفت گرما زده شده.یکی گفت فشارت افتاده وهزار ویکجور مرض گفتن برام بعدشم هرچی که تونستن وبلد بودن برام سفارش دادن از عصبانیت منفجر میشدم حداقل اگه خود دانیال بود میتونستم حرصمو روش خالی کنم ولی رو اینا نه من اینا رو آورده بودم مثلا طرف من باشن اینام همه اش طرف دانیال رو میگیرن فدای شانس خودم شم بعد از ناهار رفتیم تا کیف وکفش بخریم دانیال برای هر مانتو یه کیف وکفش ست خرید وبعد شب مارو رسوند خونه داشتم از خستگی میمردم این دوسه روزه خیلی بهم فشار اومده بود میخواستم بخوابم ولی ستاره زنگ زد یه استرسی همه ی وجودم رو گرفت بعد از بله گفتن به دانیال باهاش صحبت نکرده بودم -سلام -سلام چطوری؟ خوبم تو چطوری؟ از احوال پرسی های شما _ببخشید سرم شلوغ بود صدایش یه جوری شد:آره میدونم مامان بهم گفت تبریک میگم خوشحال شدم _تبریک لازم نیست _چرا خره داری عروس میشی _آره ولی نه یه عروس خوشبخت -چرا که نه به نظر من تو خوشبخت ترین زن روی زمینی ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌