#با_تو_هرگز_54
با این حرفش بغض کردم
-من این خوشبختی رو نمیخوام
_سوگند تورو خدا شروع نکن الان دیگه تقریبا همه چیز تموم شده ست
راه برگشتی نیست تا چند روز دیگه تو و دانیال باهم زن وشوهرمیشید
وباید برای خوشبختی هم تلاش کنید
وقتی داشت این حرف هارو میزد لرزشی تو صداش بود
_دیگه حوصله ی نصیحت ندارم گوشم از این حرف ها پره بیخیال از یه چیز دیگه بگو
تو چه خبرها؟
خبری خاصی نیست میخواستی چی بشه؟
_همین جوری
رفتین خرید؟حلقه هاتونو خریدید
_آره بابا
کاش اونجا بودم حلقه هاتو نو میدیدم
ان شاالله وقتی اومدی نشونت میدم
چیزی نگفت.ساکت شد فکری از ذهنم گذشت نکنه روزعقد نیاد
_تو که میای دیگه؟آره؟
_نمیدونم شاید
_شاید نداره باید بیای
_از الان نمیشه گفت
_باید بیای
-سوگند سخته
اینو که گفت بغضش ترکید منم گریه کردم
-تو خودت گفتی راضی هستی تو ازم خواستی تو تشویقم کردی به خدا
قسم تا تو نیای بله رو نمیگم حتی اگه مراسم به هم بخوره میدونی که این کارو میکنم
_تو نباید اینجوری بگی تو نباید به من فکر کنی
_چرا که نه؟ببین ستاره من حرفمو زدم اگه نیای همه چیز و خراب میکنم
نگو این حرفو
-میگم بازم میگم میتونی امتحان کنی ببینی این کارو میکنم یانه.توباید بیای باید اونروز کنارم باشی من اگه میدونستم تو راضی نیستی بله رو نمیگفتم
_من راضیم
_باید ثابت کنی باید بیای
باشه باشه میام تو هم دیگه از این حرف ها نزن
_باشه
_الانم برو استراحت کن میدونم اینروزها خیلی خسته میشی
_باشه
-خداحافظ
_خداحافظ
اونقدر خسته بودم که حتی نتونستم به ستاره وحرف هاش فکر کنم سرم رو رو بالش نذاشته خوابم برد.
بالاخره وقتش رسید.شب تا صبح خواب به چشمم نیومد با اینکه همه سفارش کرده بودن تا شب را خوب بخوابم تا خدایی نکرده چشام پف نکنه ولی من تمام شب رو بیداری کشیدم تنهای تنها .کاش ستاره پیشم بود.
ستاره ستاره .....بالاخره اونم همین امروزعصر اومده بود ولی از وقتی که اومده بود برای دیدن من نیومده بودچقدر بده که من اونو فردا توی مراسم عقد میدیدم .
مراسم عقد؟؟این کلمه توگوشم زنگ زد فردا روز عقد من بود چه روز مزخرفی خواهد بود من فردا قرار بله ای بگم که با اون بله به همه میگم که میخواهم همسر مردی بشم که کنارم نشسته مردی که هیچ احساسی نسبت به اون ندارم مردی که میخوام عذابش بدم همون طور که اون این مدت منو عذاب داده مردی که میخوام ازش انتقام بگیرم انتقام همه دلهایی که شکسته میخوام زخمی رو رو دلش بذارم که فراموشش نکنه میخوام انتقام دل کوچیک ستاره امو از اون بگیرم براش نقشه ها
داشتم.....
فردا همه برامون آرزوی خوشبختی میکنن ولی من در دلم به اونا خواهم خندید خوشبختی ای در کار نخواهد بود نه برای من و.نه برای دانیال.
_باز هم افکارمو مرتب کردم به نقشه هایی که کشیده بودم فکر کردم فکر کردن به اونو آرومم میکرد.
دم دم های صبح بود که خوابم برد اما خیلی زود از خواب بیدارم کردن همه عجله داشتن مادرم نمیخواست هیچ مشکلی پیش بیاد هر چیزی رو ده بار چک میکرد
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662