#با_تو_هرگز_64
سوگند سوگند
جانم چی شده
بیا برو دم در دانیال اومده تو رو ببینه هر چی تعارف کردم بیاد بالا قبول نکرد برو بیارش بالا
_با اخم گفتم:اون اینجا چکار میکنه ؟واسه چی اومده
دختر زشته این حرف ها چیه که تو میزنی خوب معلومه اومده تو رو ببینه
_من دیدن دارم؟خوب دیروز مگه منو ندیده
هرچی باشه اون نامزدته
نامزدته نامزدته خوبه من یه آتو دادم دست شماها
_سوگند انگار حالت خوش نیست ها بهتره این بحث رو بذاری کنار و بری پایین چون اون بیچاره دو ساعته اون پایین معطل تویه
-به درک میخواست نباشه
مامان با عصبانیت:سوگند.......
رفتم دم در. به ماشینش که جلو در پارک کرده بود تکیه داده بود
منو که دید چهره اش باز شد
_سلام
-سلام خانم خوشگله ی من
-اتفاقی افتاده؟
-نه چه اتفاقی؟
_پس واسه چی اومدی؟
با تعجب نگام کرد :خوب معلومه اومدم تو رو ببینم
نگاهی به ساعتم کردم وگفت:هنوز ۲۴ ساعت از دیدن من نگذشته ۴-۵
ساعت قبلم که با هم حرف زدم پس دوباره واسه چی اومدی
اووه ه ه ه ه............۲۴ ساعت قبل .تو یه ساعت کلی اتفاقات جدید میوفته کلی تحولات حاصل میشه چه رسد به ۲۴ ساعت
_من که نه اتفاق جدیدی میبینم نه تحولی
-ولی من میبینم
دستامو وجلو ی سینه ام قفل کردم وگفتم:اون وقت چه تحولی؟
خوب مهم ترین تحولی که میشه بهش اشاره کرد اینکه که تو از دیروز تا حالا زشت تر شدی
جا خوردم:منظورت چیه؟
لبخندی زد وگفت خوب منظورم واضحه.(هر روز بدتر از دیروز )لب کلام
عصبانی گفتم :خیلی ام دلت بخواد چیه نکنه پشیمون شدی؟
-بنده غلط بکنم پشیمون شم
- اگه این همه راه رو اومدی بودی ببینی من چه فرقی با دیروز کردم حالا
که دیدی میتونی بری خداحافظ
میخواستم در و ببندم که نذاشت
بابا من که گفتم غلط کردم بخدا شوخی کردم امروز خیلی ام از دیروز خوشگلتری دیروز اصلا شبیه خودت نبودی با اون همه رنگ و روغن
_برا من فرقی نمیکنه نظر تو راجع به من چیه ؟زشت یا زیبا اصلا برا من مهم نیست حالام بیشتراز این معطل نشو برو خونه واستراحت کن
با اخم ساختگی نگام کرد و گفت :نمیدونستم اینقدر بی ادبی
-خوب حالا که دونستی که چی مثلا؟
_نمیخوای دعوتم کنی بیام تو
_نه
_خیلی پر رویی..
لبخندی زدم وگفتم :تازه کجاشو دیدی
_باشه سوگند خانم به وقتش منم حال شمارو میگیرم اون وقت نوبت منه که عرض اندام کنم
شانه هامو بالا انداختم وگفت:مگه اینکه تو خواب ببینی
-چرا تو خواب؟چیزی رو که تو واقعیت میشه دید دیگه تو خواب نمیبیننش (بادستش ۳ رو نشون داد وگفت)کمتر از سه ماه دیگه نوبت منم میرسه اونوقت میدونم چکارت کنم
بعد از گفتن این حرف خندید وباز من عصبانی شدم
_خوبه خوبه بسه دیگه مزه نریز تا سه ماه دیگه معلوم نیست کی مرده کی زنده ست از حالا نقشه نکش
-من که زنده ام توهم باید زنده بمونی
_چرا داری کفر میگی عمر دست خداست هیشکی نمیدونه تا کی زنده ست تا کی مرده
-کفر نمیگم .من میگم خدا مهربون نمیذاری من ناکام از دنیا برم بنظر تو میذاره؟؟
تودلم گفت خدا نمیذاره من میذارم ناکام بمونی...
عصبانی گفتم:من با این جور چیزها کاری ندارم حالام دیره اون بالا منتظر منن باید برم
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662