#پارت37 رمان یاسمین
تو همين دو سه روزه اينقدر عاشق من شده ؟ تب تند زود عرق مي كنه-
نترس ، اونم فراموش مي كنه . همين كه به جوون پولدار خوشتيپ جلو بياد ، همه چيز رو فراموش مي كنه .اين ماها هستيم كه
. هيچي يادمون نمي ره . تو هم اينقدر خودت رو نخود هر آش نكن . ديگه م حرف اون رو پيش من نزن
اين كليه تو بگير ما بريم
! كاوه – بابا بيا اصالً
مرده شور تو و اون كليه و كليه خودم و اين زندگي و اين اتاق و اين درس و اين دنيا رو ببره كه ديگه حالم از همه چيز بهم مي -
. خوره
. كاوه – اينا همه بخاطر عزت نفسي يه كه داري
. مرده شور اين عزت نفس رو هم ببره-
! كاوه- دكتر ! امروز حالت هاي شيزوفرني پيدا كرديد . سگ هارتون گرفته ! چخه بد مسب صاحاب
. خودم هارم امروز ، احتياج به سگ هار نيست
. كاوه – همش ماله اينه كه امروز بهت پوزبند نزدن
. واقعاً اسم گاوه بهت بيشتر مي آد تا كاوه-
. كاوه – ميرم ديگه نمي آم ها
. به درك ، تو هم برو . وهللا به پير به پيغمبر هيچكس به من مديون نيست . هري ! خوش اومدي-
هر دو سكوت كرديم . خودم رو با دم كردن چايي مشغول كردم . ده دقيقه اي هر دو نشسته بودم و چيزي نمي گفتيم . چائي كه دم
. كشيد ، دو تا ريختم و يكي شو جلوي كاوه گذاشتم
! كاوه – نمي خورم با اون چايي هاي آب زيپوي بيست و پنج زاري . مرتيكه بد اخالق
.راه رو كه بلدي ! تريا سر كوچه س-
. كاوه – اين چايي رو مي خورم بعد ميرم چون بابام بهم گفته پسرم هيچوقت چيز مفت رو از دست نده
. بعد چايي رو كشيد جلو و شروع كرد به خوردن
. نگاهش كردم و هر دو زديم زير خنده . بلند شدم و سيب و شيريني اي رو كه اونروز براي فرنوش خريده بودم آوردم
اينا رو براي فرنوش خريده بودم ، يادم رفت بيارم بخوره . هر چند اون اينقدر تو خونه شون از اين چيزها و صد برابر بهتر از -
اينها هست كه اين چيزها بنظرش نمي آد . اما من اينا رو با عشق و عالقه براش گرفته بودم . چيزي نيست ، يك كيلو سيب و نيم
كيلو شيريني ! اما سيب ها رو دونه دونه خودم سوا كردم و تميز شستم . خب هر چي بود حد و توان خودم بود . قسمت فرنوش
. بيا تو بخور . بخور كه تو هم برام عزيزي . نبود بخوره
: اشك تو چشمام جمع شد و صورتم رو برگردوندم كه كاوه نفهمه ولي انگار فهميد و گفت
. من لب به اينا نمي زنم . تو اينا رو به نيت فرنوش گرفتي ، من بخورم ، مي ترسم راضي نباشي حناق بگيرم -
. گم شو ، بخور . نوش جونت . هر كسي سهم خودش رو از اين دنيا مي گيره -
كاوه – مي شه خواهش كنم اسم فرنوش رو ديگه نبري ؟
. خندم گرفت
مي توني يه ضرب المثل بگي كه از كلمات : دست و پيش و پا و پس استفاده شده باشه ! تازه يه مثل ديگه هم هست كه –كاوه
. مي گه : كرم از خود درخته
چيكار كنم ؟ فكرش مدام تو كله مه . اسمش همه ش روي زبونمه . تو چي فكر كردي ؟ فكركردي كه من آدم نيستم ؟-
نه بر پدر و مادرش صلوات كه بگه تو آدمي . حاال پاشو بريم بيرون يه غلطي بكنيم . دلم گرفت تو اين سالن پونصد متري –كاوه
. ! ماشاءهلل هزارماشاءهلل اتاق كه نيست ، سالن پذيرائي از مهونهاي خارجيه
دو روز از اين جريان گذشت . تو اين دو روز كه براي من دو سال بود ، به خيلي چيزها فكر كردم . به فاصله ها ، اختالف ها ،
. دفترچه هاي حساب بانكي ، خونه ها ، اتاقهاي اجاره اي ، خالصه همه چيز
فكر مي كردم با گذشت زمان ، بوي عطر فرنوش از اتاقم ميره . اما هر بار كه از بيرون وارد اتاق مي شدم ، اولين چيزي كه
. بسراغم مي اومد ، بوي عطر فرنوش بود كه انگار اونجا موندگار شده بود
عصري بود كه كاوه اومد . مثل هميشه شلوغ و پر جنب و جوش
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662