#پارت39 رمان یاسمین
نگاهي به من كرد و با پوزخند گفت
... اون ضرب المثل رو شنيدي كه توش از كلمات دست و پا و-
مرده شور تو رو با اون ضرب المثل رو ببرن . منظورم اينه كه همينطوري چه خبر ؟-
.كاوه – بپر از اين كيوسك روزنامه فروشي ، يه روزنامه بخر هم تو از خبرها مطلع بشي هم من
تا دو سه تا كلفت به آدم نگي ، جواب نمي دي و ول . برو بابا ، چيز خوردم ، ببخشيد ! آدم نمي تونه دو كلمه از تو چيز بپرسه -
. نمي كني
خيلي خب قهر نكن . شنوندگان عزيز با سالم ، اخبار تهران و كوي دلدادگان را به سمع شما مي رسانم . ديروز خانم –كاوه
فرنوش ستايش ، عزيز بابا ، نور چشم مامان ، ليلي معروف ، تهران را به مقصد اروپا ترك گفت . يكي يك دانه فوق الذكر ساعت
چنين شايع است كه نامبرده ، فرنوش ستايش ، عزيز .5 بعدازظهر ديروز بوسيله محمل اختصاصي خود عازم ديار غربت گرديد
دردانه مهندس ستايش ، بعد از حمله وحشيانه و خشونت آميز شخصي به نام مجنون فرهنگ ، جهت تمدد اعصاب به ويالي
اختصاصي خود به مغرب عزيمت فرموده اند . آگاهان از بازگشت بانوي محترم ، گوهر زيباي شهر ، اطالعي در دست ندارند .
گفتني است كه ناظران ، جگر گوشه مهندس ستايش را به هنگام ترك كشور بسيار اندوهناك وصف كرده اند . شايان ذكر است كه
ليلي با چند هزار دالر به اين سفر رفته تا به سفارش باب خود تمامي اشرفي هاي طال را در خاك بيگانه خرج نموده تا كمي از
. عقده هاي دل غمگين گشاده شود . تا يك جاي بعضي ها بسوزد ! يعني دل بعضي ها بسوزد . پايان خبر ديروز
. انگار يكي چنگ انداخت و دلم رو از جا كند . هيچي نگفتم . ساكت جلوم رو نگاه كردم
. كاوه – چشمت كور ، دندت نرم . ناز و نوز كردن اين چيزهارو هم داره ديگه
. منكه چيزي نگفتم-
. كاوه – رنگ رخساره خبر مي دهد از سر درون
. آرزو مي كنم هر جا كه هست ، خوشبخت باشه و خوشحال-
. كاوه – ميگن تنها چيزي كه حدي نداره ، خريته
. عاشق نيستي بفهمي من چي ميگم -
ببخشيد جناب مجنون . حاال خيالت راحته كه ليلي سفر كرده ؟ اگه چند وقت ديگه با رقيب اونو ببيني ، سرت به سامون مي –كاوه
آد و دلت قرار مي گيره ؟
. نه ، نه اون كه توم فكر مي كني برام ذره ذره مردنه . اما يار خوش باشه ، گور پدر دل ما-
. كاوه – صيد با پاي خودش اومده بود تو دام . صياد ما چرتي بود . حوصله صيد سر رفت ، راهش رو كشيد و رفت
. بگو هر چه مي خواهد دل تنگت بگو-
. كاوه – باور كن بهزاد ، هر بار كه از دستت عصباني مي شم ، ميرم خونه و هي محكم مي زنم به كليه م و بهش فحش ميدم
! مي بينم گاهي كليه ام درد مي گيره ، نگو مشت ميزني رو اون يكي-
كاوه – پسر تو براي من مثل برادري . براي پدر و مادرم مثل پسر دومشون . چرا لجبازي مي كني ؟
بازم شروع كردي؟ تو مثل برادر متي ، عاليه . پدر و مادرت هم دور از جون مثل پدر مادر خودم . اين هم عاليه . اما ديگه از -
. اون حرفا نزن
. در همين موقع به خونه كاوه كه يه خونه بسيار بزرگ با حياطي كه مثل باغ بود رسيديم
هر وقت پا توي اين خونه ميذارم حرص مي خورم . توي اين خونه به اين بزرگي سه نفر با دو تا كارگر زندگي مي كنيم . –كاوه
... ده تا اتاق توش خاليه . اون وقت تو بايد
كاوه دست بردار . منو آوردي مهموني يا آوردي بچزوني ؟-
كاوه – آهني را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ
بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ
بالخره من نفهميدم سيه دلم ؟پاك دلم ؟چي م؟-
. كاوه – چارپايي بر او كتابي چند . برادر من قهرمان بازي رو بذار كنار . تو اين روز و روزگار بازار نداره
. من هيچوقت بازاري كار نكردم-
: كاوه نگاهي به من كرد و مستأصل گفت
. بفرماييد ، پياده شيد انسان پاك
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662