رمان یاسمین خونه بودي ؟! ميتونستي يه زنگ بزني . فكر نكردي دل من شور مي افته ؟- فرنوش- جدي دلت برام شور زد ؟ . بازم نگاهش كردم فرنوش – چرا اينطوري نگاهم ميكني ؟ . براي اينكه باور نميكنم حقيقت رو گفته باشي . يا دروغ ميگي يا من در مورد تو اشتباه كردم- : سرش رو انداخت پايين ومدتي فكر كرد و بعد گفت جلوم رو گرفت ميخواست بدونه كجا دارم .صبح وقتي داشتم از خونه بيرون مي اومدم كه بيام اينجا ، جلوي در بهرام رو ديدم - ميرم . حدس زده بود دارم مي آم پيش تو . نمي خواستم بدونه . اين بود كه بهش گفتم ميخواستم برم خريد . مجبور شدم برگردم . خونه . اونهم اومد خونه . ناهار هم اونجا موند . به محض اينكه رفت منم بلند شدم و اومدم اينجا : وقتي حرفاش رو شنيدم بي اختيار تكيه مو دادم به ديوار . مدتي بهش نگاه كردم بعد گفتم ! فرنوش من ممكنه خيلي چيزها برام مهم نباشه و ازش بگذرم اما از دروغ نه- . فرنوش- دروغ نگفتم ، خونه بودم .دروغ نگفتي اما همه چيز رو هم نگفتي- . فرنوش- چيز زياد مهمي نبود كدومش ؟- اينكه بدقولي كردي ؟ يا اينكه جرات نداشتي به بهرام بگي داري مياي اينجا ؟ . فرنوش – بهرام پسر خاله منه بهزاد . هر وقت بخواد ميتونه بياد خونه ما من نگفتم كه چرا بهرام مي آد منزل شما . اينم نگفتم كه بهرام پسر خاله ات نيست . حرف من چيز ديگه اي بود كه خودت فهميدي- . فرنوش- چيكار بايد مي كردم ؟ . ميتونستي حداقل يه تلفن بزني- . فرنوش- شماره ات رو گم كرده بودم .عذر بدتر از گناه . تو اگه من برات مهم بودم حتما شماره تلفن رو حفظ ميكردي- فرنوش – تو برام مهمي ، اين چه حرفيه ؟ بعدش ، چرا بهش نگفتي داري مياي پيش من ؟- . فرنوش – دلم نمي خواست بدونه چرا ؟ مگه حسابي چيزي با هم دارين ؟- ! فرنوش- چون كارهاي من به اون ربطي نداره . در ضمن مواظب حرف زدنت باش بهزاد مگه چي گفتم ؟- . فرنوش – معني جمله ات خوب نبود . من حسابي يا مسئله اي ندارم كه از بهرام يا هر كس ديگه اي بترسم . خيلي عصباني شده بودم . دسته كليدم رو برداشتم و كاپشتم رو پوشيدم . فرنوش با تعجب نگاهم مي كرد فرنوش – چي كار ميكني ؟ . هر وقت انتخاب رو كردي و با خودت كنار اومدي ، خبرم كن - لحظه اي بعد از پشت سر صدام كرد . برگشتم . . از اتاق اومدم بيرون . صداش رو شنيدم كه داد بهزاد صبر كن اما نا ايستادم . درحاليكه روسريش رو همونطوري روي سرش انداخته بود و داشت دكمه مانتوش رو مي بست بسرعت دنبالم اومد ! فرنوش – بهزاد ، اين چه رفتاري كه تو داري ؟! اين دفعه دومي كه اين كار رو ميكني . حركت كردم . جوابي ندادم. تند ميرفتم ! فرنوش – واستا بهزاد . خودش رو بهم رسوند فرنوش – چرا اينطوري شدي ؟ : واستادم با خشم نگاش كردم و گفتم . چكار دارين ؟ بفرماييد 👇 🌺🍃http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662