رمان یاسمین گفت دست شعبون خان برکت داره بگیر و برو دنبال کارت. شعبون خان بهش اشاره كرد كه بشينه ، بعد به من گفت چي ميخواي پسر جون ؟ جريان رو آروم در گوشش گفتم و رفتم سر كارم . . اونام ده دقيقه يه ربع بعد بلند شدن و رفتن . خيالم راحت شد كه كاري رو كه از دستم بر مي اومد انجام دادم اينجاي سرگذشت كه رسيديم ، آقاي هدايت نگاهي به من كرد و گفت بهزاد جون ، تو اين دنيا از آدمها فقط خوبي مي مونه ويه بدي . يه ياد نيك و يه ياد زشت . بعد بلند شد و رفت از گنجه ويولن ش رو درآورد و شروع كرد به كوك كردن و گفت اين همون آهنگي شايد بعد از اينكه شنيدي يه يادي از رضا خدابيامرز بكني . . كه اولين شب تو الله زار ، جلوي مردم زدم . حاال واسه تو ميزنم . روحش شاد بعد ويلن رو گذاشت زير چونه اش و آرشه رو كشيد روي سيم ها كه ناله ساز بلند شد اما واقعا قشنگ ويلن ميزد . هم اون قشنگ ميزد و هم آهنگ بسيار زيبا و سوزناكي بود رفتم تو خودم . نميدونستم االن تو دوره سركيس و هاسميك و شعبون و رضا هستم يا ! تو زمان فرنوش و فريبا و كاوه داشتم از موسيقي لذت مي بردم كه صداي هق هق گريه هدايت با ساز همراه شد .دلم نمي خواست كه اين قطعه موسيقي رو از . دست بدم اما ديدن گريه يك پيرمرد تنها و گويا دل شكسته هم دلي مي خواست كه من نداشتم . بلند شدم و با يه خداحافظي زير لب از اتاق بيرون اومدم نزديك ظهر بود كه رسيدم خونه ، طبق معمول دو تا تخم مرغ درست كردم و خوردم گفتم يه چرتي بزنم و عصر يه سر به فرنوش . بزنم . دراز كشيدم و رفتم تو فكر آقاي هدايت . بيچاره خيلي بدبختي كشيده بود . به خودم و زندگيم اميدوار شدم . كم كم چشمهام گرم شد نفهميدم چه صدايي تو خيابون اومد كه از خواب پريدم . هوا تاريك شده بود . چراغ رو روشن كردم و نشستم . اتاق سرد شده بود . اما حال اينكه بخاري رو روشن كنم نداشتم . ساعت رو نگاه كردم . پنج بود . بلند شدم و رفتم حموم كمي حالم بهتر شد . داشتم لباس ميپوشيدم كه در زدن . پرسيدم كيه ؟ . كاوه – منم ، وا كن . صبركن يه چيزي تنم كنم ، لختم- ! كاوه –همين شرم و حيات دل منو برده . گم شو ! يكي از اونجا رد ميشه و ميشنوه زشته- كاوه – از خدا پنهون نيست ، چرا از خلق خدا پنهون كنيم ؟ واكن اين در بي صاحاب رو . با خنده در رو واكردم به به شادوماد . ببينم كف پاهاتو خوب سنگ پا كشيدي ؟ آقاي ستايش گفته از دامادي كه كف پاش مثل پاي شتر كثيف و –كاوه . پينه بسته باشه خوشش نمي آد ! بيا تو دم در اين قدر چرت و پرت نگو آبروم رو جلو همه بردي- . اومد تو رفت سر كتري رو بخاري كاوه –اه چايي ت چرا براه نيست ؟ . كتري رو آب كردم و بخاري رو روشن ! كاوه – مژده مژده چه خبر شده باز ؟- ! كاوه – مادر زنت ميخواد تو رو ببينه ! بلند شو ، ياهلل مگه از خارج برگشته ؟- . كاوه – بعله ، خيلي هم دلش مي خواد تو رو ببينه كي ؟ كجا ؟- ! كاوه – همين االن ، رو تخت مرده شور خونه الل بشي پسر راستي برگشته ؟- . كاوه – فعال نه ، هنوز براي زندگي وقت داري . گفتم ! اون حاال حاالها نمياد . داره كار اقامتش رو درست ميكنه- . كاوه – جدي برات يه مژده دارم ! گم شو كاوه – امشب دعوت داريم ، خونه ژاله . از بس شوخي ميكني آدم هيچكدوم از حرفهاتو باور نميكنه- جان بهزاد راست ميگم ژاله و فرنوش و چند تا از دوستهاي دانشكدشون رو دعوت كردن خونه ژاله اينها منم فرستادن –كاوه . دنبال تو پاشو كم كم حاضر شو بريم جون من راست ميگي ؟- كاوه – تو تا حاال از من دروغ شنيدي ؟ ! اصالً خوب شد حموم كردم ها- . كاوه – بپوش بريم . بخاري رو يادت نره خاموش كني حاال زود نيست ؟- .كاوه- چه زودي داره ؟ مهموني ساعت پنج بوده ، االن پنج و نيمه ، تا برسيم اونجا ميشه شش 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662