رمان یاسمین چند دقيقه بعد صبحونه آوردن و پرستاري كه سيني رو آورد به فريبا گفت . اين آقايون تا صبح رو دو تا مبل ، همينطوري نشسته خوابيدن . حتما شما براشون خيلي مهم هستين - . فريبا – اين آقايون واقعا به من لطف دارن : بعد يه لبخند كمرنگ به كاوه زد . كاوه هم سيني صبحونه رو ورداشت و گذاشت رو ميزي كه جلوي فريبا بود و گفت . حاال صبحونه تون رو بخورين . فريبا – بخدا اشتها ندارم . از گلوم پايين نميره ! فريبا خانم اگه صبحانه نخورين ، تو بهشت زهرا حالتون بد ميشه ها- تا كلمه بهشت زهرا رو شنيد ، انگار داغش تازه شد و زاز زار شروع كرد به گريه كردن . انگار تازه متوجه شده بود كه بايد از : مادرش خداحافظي كنه . كاوه دوباره آروم به من گفت بهزاد جان ميشه ازت خواهش كنم ديگه نطق نكني ؟- ! تو دو تا ديگه از اين جمله ها بگي ، اين يكي رو هم بايد با مادرش ببريم قبرستون ها ! آروم بهش گفتم : گم شو كاوه ! بالخره بايد يه چيزي بگم ديگه ! كاوه آروم گفت : بگو قربونت اما از كلمات مادر و بهشت زهرا و قبرستون استفاده نكن خندم گرفت . رفتم بيرون و از پرستار خواهش كردم ترتيب انتقال جنازه رو به بهشت زهرا بده . خالصه يه ساعت بعد ماشين اومدم . بهشت زهرا اومد و جنازه رو برد و من و كاوه هم دنبالش رفتيم . توي ماشين فريبا آروم آروم و بي صدا گريه مي كرد : دلداريش بدم كه كاوه آروم بهم گفت بخدا بهزاد اگه از اون دلداري هاي توي بيمارستان به فريبا بگي ، با يه چيزي ميزنم تو پك و پهلوت ها ! ولش كن تازه آروم شده- ! بازم خندم گرفت . ديگه هيچي نگفتم تا رسيديم . پياده شديم و به سالن كامپيوتر رفتيم و با تعجب ديديم كه اكثر بچه هاي دانشكده . اومدن اونجا . حدود سي نفر مي شدن كاوه – باز ابتكار بخرج دادي ؟ اينا رو تو خبر كردي ؟ اي بابا ! دو نفري كه نمي تونيم جنازه رو ببريم ! بايد يكي باشه كه بهمون كمك كنه يا نه ؟- . فريبا رو نشونديم پيش چند تا از دخترهاي دانشكده و خودمون رفتيم تا ترتيب قبر و كفن و دفن رو بديم . كاوه – سالم آقا ، خسته نباشين . ببخشيد يه قبر خوب و دلباز مي خواستم : طرف خنده ش گرفت و گفت دوست دارين سرويسش چطوري باشه ؟ ايروني يا فرنگي ؟- ! كاوه – يه چيز خوب و اس و قس دار مي خوام ديگه ! جوري باشه كه حداقل تا صد سال طوريش نشه آي بچشم ! قبر از چهل هزار تومان داريم تا يه ميليون تومن ! كدومو بدم خدمتتون ؟- ! كاوه خيلي جدي حرف ميزد كه آدم فكر مي كرد داره يه آپارتمان از معامالت امالك ميخره قربونت آقا ، يه ميليون تومني يه دوبلكسه ؟ يا نماي خوبي داره يا شايد طرفهاي خيابون جردنه ؟ تو ميدون ونك كه قبر –كاوه ! نخواستيم ! همين جا يه نيم متري بهمون بده : يارو كه قيافه كاوه رو ديد ، زد زير خنده و گفت آقا خيلي خوشي ! راستش رو بگو متوفي چه نسبتي با شما داره ؟ خدارحمتش كنه ، نور به قبرش بباره ، چه خانم . خدابيامرز قرار بود بعدها مادرزنم بشه . قبل از خواستگاري فوت كرد –كاوه ! فهميده اي بود : آروم به كاوه گفتم بابا همه منتظرن ! واستادي اينجا و چرت و پرت ميگي ؟- ! كاوه – دارم چونه ميزنم كه يه چيز خوب واسه ش بگيرم و ارزون ! مگه نمي بيني خونه آخرت هم منطقه بندي شده يارو با خنده ترتيب كارها رو داد و رفتيم پيش بچه ها و بعد با فريبا خانم رفتيم جلوي سالن شستشو . نيم ساعتي كه گذشت ، .صدامون كردن و رفتيم جنازه رو برداريم . فريبا ميخواست بياد تو كه دخترها نگذاشتن خالصه مراسم نماز ميت كه تموم شد ، سوار ماشين شديم و سر قبر رفتيم . 👇 🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662