#پارت108 رمان یاسمین
قوطي كبريت برگشت و سوار ماشين شد و حركت كرديم
چقدر طولش دادي ؟ حاال كجا ميري ؟-
!كاوه – پيش يه متخصص
. از حرفهاش سر در نياوردم . پنج دقيقه بعد جلوي خونه خاله اش نگه داشت
اينجا اومدي چيكار ؟-
كاوه – خونه خاله مه . صبر كن مي فهمي . خونه خاله مونم نمي تونيم بدون اجازه بي آييم ؟
: زنگ زد و چند دقيقه بعد سيامك اومد دم در . رنگ از روم پريد . دوتايي اومدن تو ماشين آروم بهش گفتم
با سيامك چيكار داري ؟-
! كاوه – نترس ! ميخوام باهاش يه پيمان صلح امضا كنم
: بعد رو به سيامك كه مشغول وررفتن با دكمه هاي ماشين بود كرد و گفت
سيامك ، من و تو پسرخاله هستيم يا نه ؟-
سيامك- آره پسرخاله مي خواي باهام بازي كني ؟
كاوه – دلت مي خواد اون آلبوم تمبرم رو بهت بدم ؟
. چشمهاي سيامك برق زد و با سر اشاره كرد
كاوه – بايد يه كاري بكني . اما اگه كسي بفهمه ، آلبوم بي آلبوم ! باشه ؟
: بعد قوطي كبريت ها رو داد به سيامك و شروع كرد در گوشش حرف زدن . يه ده دقيقه اي باهاش صحبت كرد و آخرش گفت
! حواست باشه پسرخاله . دوازده تا و سه تا ! يكي يكي استفاده كن حيف و ميل نشه ها-
. رسيدي خونه به من زنگ بزن . شماره موبايلم تو دفتر تلفن خونه تون هست
: دوتايي سوار شديم و ازش پرسيدم
اين بچه رو چيكار داري؟-
! كاوه – بچه خوبيه
كجاي اين بچه خوبه ؟-
! كاوه – امشب اين بچه براي تو يكي كه حتما خوبه
از حرفهاش سر در نياوردم حركت كرديم طرف هتل فريبا سه ربع بعد برگشتيم خونه من و سه تايي رفتيم پيش صاحب خونه و
قرارداد رو فريبا امضا كرد و كاوه پول پيش و اجاره خونه رو پرداخت كرد . بعد اومديم به اتاق من . چايي دم كردم و نشستيم به
. صحبت
. فريبا – از هر دوتون ممنونم . مخصوصا از كاوه خان . از خوا مي خوام كه روزي برسه بتوم جبران كنم
حاال از اينجا خوشتون اومده ؟-
. فريبا – خيلي عاليه تميز و خوب دستتون درد نكنه بايد كم كم برم دنبال يه كاري چيزي
نه فريبا خانم . شما نبايد فعال به فكر كار باشين . من و كاوه فكر كرديم كه بهتره شما دنبال درستون رو بگيرين و به اميد خدا -
! برين دانشگاه . حيفه
فريبا – او وقت خرجم رو از كجا در بيارم ؟ هزينه اين زندگي و خونه و خورد و خوراكم رو كي ميده ؟
. كاوه – خدا ميده
گيرم شما برين سر كار مگه چقدر بهتون حقوق ميدن اصال امروزه روز با ديپلم كسي رو استخدام مي كنن ؟ ليسانسه هاش موندن
!بيكار
درسته ، اما من بايد سعي خودم رو بكنم ببينيد تا همين جا هم كه كمك كاوه خان رو قبول كردم اين بود كه راه به جايي –فريبا
نداشتم تنها بودم و بي پناه دلم نمي خواد بيشتر مديون شما باشم . اون موقع مادرم زنده بود و مريض . كلي خرج داشت حاال كه
ديگه اون نيست . مهمترين مسئله هم خونه بود كه كاوه خان زحمتش رو كشيد اگه من برم سر كار حداقل خرج خورد و خوراكم به
. ايشون تحميل نميشه . منم اينطوري راحت ترم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662