#حکایت
شخصی در تاریکی می رفت که پایش به سکه ای خورد، با خود گفت شاید سکه طلا باشد ...
چون نور کافی نبود، کاغذی را آتش زد تا آن را بهتر ببیند...
دید که یک سکه دو ریالی است... بعد دید کاغذی که آتش زده یک اسکناس هزار تومانی است...
به خودش گفت: چی رو بخاطر چی آتش زدم؟؟!
متاسفانه این واقعیت زندگی خیلی از ما آدم هاست...
اغلب چه چیزهای عظیمی را به خاطر چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم و خودمان هم توجه به آن نداریم.
کاش یادمان باشد که با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت.
کاش یادمان باشد که با شکستن دل دیگران، ما خوشبخت تر نمی شویم.
و ای کاش بدانیم ، اگر دلیل اشک کسی شویم، و یا آبروی کسی را بریزیم دیگر با او طرف نیستیم، بلکه با خدای او طرفیم.
@Dastan1224