رمان یاسمین کاملا برگشته بود به اون دوره . انگار واقعاً همين امروز غروب مي خواد بره دنبال ياسمين . تو دلم گفتم خدا رو شكر كه اين يكي جريان بخير گذشت و اين دو نفر بعد از سال ها منم خنده رو لبهام بود كه يه دفعه صورت آقاي هدايت چنان تو هم رفت و گرفت كه جا خوردم . يه سيگار . دوري بهم رسيدن ديگه روشن كرد و گفت : -ساعت ده صبح بود حوصله م سر رفته بود . تا غروب خيلي داشتيم . پيچ راديو رو واكردم . اخبار رو داشت مي گفت . خبر از اين ور . خبر از اون ور . حال گوش دادن به اين چيزها رو نداشتم . خواستم يه ايستگاه ديگه رو بگيرم شايد صداي قشنگ ياسمين رو پخش كنه كه اخبار گفت به يه خبر مهم توجه كنين ! ديشب خواننده شهير ، هنرمند محبوب ، بانو .... در يك حادثه رانندگي ، در يكي از پيچ هاي جاده هراز ، جان خود را از دست داد ! ضايعه وارده را به مردم و جامعه هنري ايران تسليت عرض مي كنيم ! جنازه اين بانوي هنرمند كه سالها به عالم هنر خدمت كرده ، فردا رأس ساعت ده صبح از ميدان از عموم ملت دعوت مي شود كه با قدوم خود اين مراسم را مزين فرمايند . و . اصلي شهر به طرف قبرستان تشييع خواهد شد ديگر اخبار ! امروز جناب آقاي فالن ، كاباره را افتتاح خواهند...ديگه چيزي نفهميدم ! همونجا نشستم زمين . باور نمي كردم ! يعني اين روزگار اينجوري بازي مي كنه ؟ ماتم برده بود . برگشتم به راديو نگاه كردم . دلم مي خواست گلوي گوينده رو مي گرفتم و از اون تو مي كشيدمش بيرون و خفه ش مي كردم .دلم مي خواست خرخره اش رو بجوئم . نمي دونستم چه خاكي بايد تو سرم بكنم . مي دونستم دروغ مي گن . ياسمين من سالم بود . غروب بايد مي رفتم دنبالش . اون قراره دوباره بياد سر خونه و زندگيش! دورغ مي گن اين پدر سوخته ها ! مي دونن قراره ديگه براشون نخونه ، اينه كه بهم ! امروز بايد برم و ازش خواستگاري كنم فهميدن كه از امروز به بعد ياسمين من مثل اون وقت ! دروغ مي گن كه من نرم دنبال ياسمين ! پدر سگ ها حسوديشون مي شه مي خوان دوباره از چنگ م درش بيارن ! مگهاين كه من مرده باشم . اون دفعه م رو دست خوردم كه . ها پاك و معصوم مي شه اون بال سرم اومد ! بلند شدم . ولي خدايا كجا برم ؟ ! يه نامه واسه علي نوشتم كه دلش شور نزنه و بعد از خونه زدم بيرون . راه افتادم طرف راديو . نيم ساعت ، سه ربع بعد رسيدم . دم در جلوم رو گرفتن . نمي ذاشتن برم تو . يادم افتادكه منم تو اينجا سهمي دارم ! اسمم رو گفتم ، يارو شناخت . رفتم تو . سراغ اون خواننده خدابيامرز رو گرفتم . چند دقيقه بعد پيداش كردم . با چند نفر ديگه ، تو يه اتاق نشسته بودن . اونام عزا گرفته بودن . تا منو ديد پريد جلو و بغلم كرد . بهش گفتم راسته ؟ حقيقت داره ؟ اشك تو چشماش جمع شد . تازه فهميدم چه بروزم اومده . له و لورده رفتم روي يه صندلي نشستم . اون خواننده منو به همه معرفي کرد 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662