#پارت212 رمان یاسمین
همين جور نگاهش كردم
. كاوه – چرا اينجوري نگام مي كني ؟ د حرف بزن ديگه ! زبونت رو وا كن و همه رو بريز بيرون
. دوباره سرم رو گذاشتم رو زانوهام . بلند شد اومد پيشم و بغلم كرد
كاوه – عزيزم، جونم . بخدا من زجر مي كشم وقتي تو رو اينطوري مي بينم .كاري هم كه از دستم برات ساخته نيست . چي كار كنم
؟
! كاوه ، من خيلي تنها شدم ! سردم ، خالي م ، هيچي خوشحالم نمي كنه-
!نه دل خوشي دارم نه چيزي
اون وقت ها به عشق اينكه فرنوش ممكن بود بياد اينجا ، اتاق رو مثل گل نگه مي داشتم ! حاال دست و دلم به كار نمي ره !حوصله
. يه حموم رفتن رو هم ندارم
كاوه – قبل از فرنوش چي ؟ اون موقع ها اتاق ت رو واسه كي تميز مي كردي ؟
! چه مي دونم-
هر شب خوب فرنوش رو مي بينم . خواب مي بينم لباس عروسي پوشيده و داره مي ره . همه ش فكر مي كنم كه مجبورش كردن
. زن بهرام بشه
. كاوه- آخرش كه چي ؟ گيرم بشه . خودش مي دونه . بچه كه نيست
مگه تو خودت به بهرام نگفتي كه فرنوش بايد خودش انتخابش رو بكنه ؟
! آخه قربونت برم تو ناسالمتي واسه ما الگو بودي ! من و تمام بچه هاي كالس از رفتار تو تقليد مي كرديم
! همه دخترهاي كالس از سنگيني و متانت تو صحبت مي كردن
! اين چيزها رو كه ديگه نبايد من ياد تو بدم ، خودت معلم ، ما بودي
بلند شو .بلند شو برو يه حموم بكن و سر و صورتت رو اصالح كن و همه چيز رو به خدا واگذار كن . خيلي مشكالت رو فقط زمان
.مي تونه حل كنه . بخدا قسم بهت قول مي دم كه االن فرنوش از همه ما راحت تره و جاش امن تره . مطمئن باش
: دوباره صورتم رو ماچ كرد و دستم رو گرفت و بلند كرد و گفت
دلم مي خواد مرد و مردونه ، از حموم كه در اومدي ، بازم بشي همون بهزاد قبلي . باشه ؟-
: بهش خنديدم و گفتم
. با تمام غم و غصه اي كه تو دلمه ، باشه-
. كاوه – آفرين به تو . فرنوش هم تو رو اينطوري دوست داشت
فرداي اون روز ساعت تقريباً 9 بود كه در زدن . بيتا پناهي بود . اومده بود كه با هم بريم تا ترتيب كارهاي انحصار وراثت رو بديم
.
. تعارفش كردم بياد تو كه قبول نكرد
خودم آماده بودم . حموم و اصالح كرده ! اتاقم هم دوباره تميز شده بود . مثل گل ! با يه رنو اومده بود . سوار شديم و حركت
. كرديم
بيتا- حالتون خوبه امروز ؟
. خيلي ممنون . خوبم-
يه قيمت گذاري شده . كاوه خان قراره در . پدرم گفت شما رو ببرم كه چند تا مغازه س ببينين . جزء دارايي مرحوم .... بوده
اگه موافقت كرديد ، با كسي كه حاضر شده اين معامله رو بكنه ، قرارداد بنويسيد . با . موردش تحقيق كنن و بعد به شما بگن
قيمتي كه روي باغ و خونه گذاشتن موافقيد؟
. بايد با كاوه صحبت كنم بعد خدمتتون عرض مي كنم-
: يه مقدار كه حركت كرديم گفت
مي تونم يه سوالي ازتون بكنم ؟
از همون سوال ديروزي ؟-
. بيتا – نه نه . بايد منو ببخشيد . آخه برام خيلي عجيب بود كه يه نفر ناگهاني ميليونر بشه اما اونقدر غمگين باشه
. پول هميشه شادي نمي آره! حاال سوالتون رو بفرماييد-
! بيتا- مي خواستم بدونم چه احساسي داريد ؟ مي دونيد ، اين خيلي پوله
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662