داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت219 رمان یاسمین يه خنده پاك رو لب هاي كاوه نشست ! شروع كرد به شوخي كردن و خندوندن ما و نيم ساع
رمان یاسمین چيه ؟! باز مي خواي بري و بتپي تو اون باجه بليت فروشي كه اسمش رو گذاشتي اتاق و بشيني فكر كني ؟ پاشو برو –كاوه ! لباست رو عوض كن بيا . بدو به زور بلند شدم و رفتم پايين و لباسم رو عوض كردم و برگشتم باال . كاوه راست مي گفت خودم هم دلش رو نداشتم كه با خودم ! خلوت كنم ! تنهايي زجرم مي داد چند دقيقه بعد چهار تايي با ماشين كاوه راه افتاديم و نيم ساعت بعد به نمايشگاه رسيديم . وقتي وارد شديم چشم كاوه كه به تابلوها : افتاد ، گفت ! اين ور خونه ، عكس بابامونه ! اون ور خونه ، عكس ننه مون! عكس ننه بابام از در و ديوار خونه داره مي ره باال به به ! جان من بهزاد نگاه كن ! اين يكي تابلو رو ببين ! اونقدر اين خانم اين چراغ رو طبيعي كشيده كه بجون تو حس مي كنم !آفرين به اين نقاشي! مرحبا ! نورش داره مي افته تو چشم من : آروم در گوشش گفتم ! كاوه چرا دهاتي بازي در مي آري ؟ اون تابلو نيست كه ! آينه س ! چراغ رو برو عكسش افتاده توش- . فريبا و بيتا خنديدن كاوه – پس چرا اينو اينجا كوبيدن به ديوار ؟ . اينجا راهروئه ! نمايشگاه از اونجا شروع مي شه .رفتيم جلوتر و به تابلو ها رسيديم- كاوه – اين يكي كه ديگه آينه نيست ؟ : بيتا با خنده گفت . نخير . اين يكي نقاشي يه . من برم دوستم رو پيدا كنم و بيارمش اينجا . دلم مي خواد با همه تون آشنا بشه- . اينو گفت و رفت . مونديم ما سه نفر جلوي يه تابلو ! كاوه – اما بد نقاشي نمي كنه ها ! اين تابلوش خيلي قشنگه مثل اون تابلو قبلي ؟- ! كاوه – نه جان تو . رنگ ها رو نگاه كن . ببين چقدر شاد و زنده س از نقاشي چي مي دوني ؟- تو اصالً منو اينطوري نگاه نكن بهزاد خان ! بچه كه بودم تو اين دفتر شطرنجي ها نقاشي مي كشيدم مثل ماه ! گربه مي كشيدم ، –كاوه ! گل مي كشيدم . تازه من تو بچه گيم كسوف رو پيش بيني كرده بودم ! يه بار تو نقاشي م خورشيد رو با ماژيك سياه كشيدم . بسه كاوه . يكي مي شنوه آبرومون مي ره- نه تو نيگاه كن ! همين تابلو رو ببين ! اين سبزه ها و درخت ها و روخونه نشون دهنده چيه ؟ اين ديوار پشت درخت ها –كاوه مي خواد چي رو بگه ؟ خب برداشتها فرق مي كنه . اما بايد ديد كه ايده خود نقاش چي بوده ؟- كاوه – اين كه ديگه معلومه ! درخت و سبزه و رود و گل نشونه زندگي يه ! اون ديوار پشت هم مي خواد بگه كه اينجا يه باغ ! بزرگه كل تابلو منظره بهار رو نشون مي ده . بهاز هم نشونه شروع يه زندگي يه !آزادي و شادي و خوشي . اين نقاشي آدم رو ياد سيزده بدر مي اندازه كه از شهر مي رن بيرون و تو اين باغ ها سبزه گره مي زنن و لب رودخونه مي شينن و با خانواده چايي مي ! خورن و ناهاري خالصه زندگي مي كنن! رود خونه ش هم يه نماد از جاري بودنه ! مثل خون تو رگ ! زنده و سرحال ! آفرين !چه شاعرانه- . تو همين موقع ، بيتا با يه دختر خانم سبزه رو و بانمك برگشت پيش ما . با هم آشنا شديم . اسمش گلناز بود . خوش آمد گفت و تشكر كرد كه به ديدن تابلوهاش اومديم . كاوه – جداً بهتون تبريك مي گم گلناز خانم . نقاشي هاتون بسيار زيباست .گلناز – شما لطف دارين . خيلي ممنون االن داشتيم با هم در مورد اين تابلو صحبت مي كرديم . خيلي قشنگه . خيلي هم راحت با مخاطب ارتباط برقرار مي كنه ! با –كاوه ! آدم حرف مي زنه اين تابلو !گلناز – خيلي ممنون 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662