#پارت224 رمان یاسمین
گذاشتم و رفتم ، دنبالم نمي اومد ، همه چيز تموم شده بود . تو هم خودت رو ناراحت نكن
كاوه – هنوز دوستش داري؟ با اينكه ميدوني كه ولت كرده و رفته ؟
خيلي شديد ! باور كن يكي از چيزهايي كه االن آرومم مي كنه اينه كه مي بينم راحت تونسته منو فراموش كنه ! من براي دل -
. خودم دوستش دارم
! نمي دونم مي فهمي يا نه ؟ عشق كه زياد بود ديگه اين حرف ها معني نداره
اگه جاي تو بودم ، طرف از چشمم مي افتاد ! مي فهمم ! تو رو من مي شناسم ! از اون دل خبر دارم كه چقدر پاك و بزرگه –كاوه
! و ديگه ازش بدم مي اومد ! خيلي عصباني مي شدم كه اينطور گذاشته و رفته
تصميم درستي گرفت . اما مي دوني ؟ هنوز نمي تونم باور كنم . برام خيلي عجيبه . يه دفعه! .فرنوش چيزي به من بدهكار نبود -
. بي مقدمه بذاره و بره خارج
! دلم گواهي درست نمي ده ! رفتنش رو باور نمي كنم . وجودش رو خيلي نزديك حس مي كنم
. كاوه – خب دنيا زياد بزرگ نيست . هر لحظه دلت بخواد ، چند ساعت بعد اينجاس
! نه نه ! متوجه نيستي . فرنوش به من خيلي نزديكتر از اين حرفهاس! حتي مي خوام بهت بگم كه تو همين اتاقه-
. كاوه – بخاطر اينه كه خيلي دوستش داري ولي بهتره كه فراموشش كني . بايد تو هم مثل اون راه خودت رو بري
كاوه به نظر تو فريبا همه چيز رو به من گفته ؟
كاوه – در چه مورد ؟
. تلفن. تلفني كه فرنوش بهش زده-
آره . لزومي نداره چيزي رو ازت پنهون كنه . نهايت كار همين بود كه بهت گفت يعني اينكه طرف نمي خواد چيزي در –كاوه
! مورد تو بشنوه يا بدونه
! نمي دونم وهللا چي بگم ! فعالً كه من موندم و هزار تا خاطره-
تو موندي و كلي پول نقد و يه خاطره ! اونم خاطره كسي كه بيادت بود و برات اين پول رو به ارث گذاشت ! استاد ... رو –كاوه
مي گم . بقيه ديگه زياد اهميت نداره . تو هم قضيه رو بزرگش نكن . يه دختري بوده و چند وقتي اومده تو زندگي ت و رفته . مگه
! كل قضايا چند روز بود ؟ فراموش كن ديگه
صحبت روز و ماه و سال نيست . مگه من چه مدت بود كه استاد رو مي شناختم كه يه دفعه همچين كاري برام كرد ؟ گاهي پيش -
مي آد كه دو نفر براي اولين بار همديگرو مي بينن اما انگار كه يه عمر دنبال همديگر مي گشتن و تازه به هم رسيدن . ديگه اين
. آشنايي صحبت روز و ماه و اين حرفها توش نيست . حرف حرف يكي شدن و يكي بودنه! بگذريم . تو پاشو برو ديگه خسته اي
كاوه – مي خواي امشب پيش ت بمونم ؟
! نه ، براي چي ؟ خوبم جان تو . برو-
بلند شد و صورتم رو ماچ كرد و رفت . وقتي در رو پشتش بستم ، تمام اتاقم بوي فرنوش رو گرفت ! گردنبندي رو كه يادگاري بهم
! داده بود ، لمس كردم . عشق فرنوش به من كم نشده بود ! اين حس خيلي قوي درونم رو پر مي كرد
زود بازش كردم و اون قسمت نوار رو . رفتم سراغ نوارش . پاره شده بود . دستم كه بهش خورد تمام قلبم رو عشقش گرفت
درست كردم . روش نوشته بود " براي تو بهزاد " گذاشتمش تو ضبط صوتي كه برام خريده بود . چراغ رو خاموش كردم و ضبط
. رو روشن
. بهزاد ، اگر چه اين آهنگ در مقابل عشقم به تو خيلي كمه ، اما با عشق براي تو ساختم دوستت دارم ، براي هميشه
چند روز بعد كار معامله تموم شد . كاوه و پدرش يه قيمت عادالنه براي اموال گذاشتن و بيتا هم يه قرارداد خوب برام نوشت و همه
. چيز تموم شد . حدود چهارصد و هفتاد ميليون تومن سهم من شد كه گرفتم و گذاشتم بانك
. كاوه پيله كرده بود كه يه آپارتمان براي خودم بخرم
بيتا هم اونجا بود . رفتيم تو خونه و بعد از سالم . عصر همون روزي كه پول رو گرفتم كاوه اومد دنبالم و با هم رفتيم خونه فريبا
. و خوش و بش نشستيم و فريبا برامون چايي آورد
. كمي كه گذشت كاوه شروع كرد
خب بسالمتي اين قضيه هم تموم درست شد و پول رو گرفتي . خدا رحمت كنه استاد رو . روحش شاد . حاال اومديم سر اصل -
! مطلب
مي خواي چيكار كني بهزاد؟
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662