💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 (قسمت هشـتـم) ✍با عصبانیت به غذاها نگاه میکنم!ظاهر و باطن افتضاح! سه هفته از ازدواجمان میگذرد و یک غذای درست و حسابی از دست من نخوردی!صدای باز و بسته شدن در می آید!صدایت در خانه میپیچید! _سلام بانو!من اومدم! لبم را میگزم،وارد آشپزخانه میشوی،خانه ی نقلی هفتاد متری مان را با سلیقه و ساده چیدیم انقدر مهربانی هست که برای من به اندازه ی قصر است! سریع سلام میکنم،خستگی از صورتت می بارد،شرمنده میشوم از عهده یک غذاپختن هم برنمی آیم!به سمتم می آیی و گونه ام را میبوسی! _چرا صدات زدم جواب ندادی عزیزم؟ دوباره به غذاها نگاه میکنم حرصم میگیرد! _هیچی باز گند زدم! با تعجب نگاهم میکنی! _چی شده؟! قابلمه خورشت را برمیدارم و به سمتت میگیرم! _این ها گل کاشتم! شروع میکنی به خندیدن! _حالا چی شده؟!لب و لوچه شو چه آویزونه! بغضم میگیرد،من به اندازه ی تو خوب نیستم! _حق داری بخندی علی!یه غذا نمیتونم بپزم! گونه ام را میکشی و میگویی:آخه این حرص خوردن داره؟!گفتم چی شده! چرا انقدر خوبی مهربان؟!از آشپزخانه بیرون میروی و بلند میگویی:لطفا تا لباس عوض کنم غذا رو بکش خیلی گرسنه م! واقعا میخواهی این فاجعه هیروشیما را بخوری؟!نمیخواهم کارت به بیمارستان بکشد! وارد اتاق خواب میشوم،همانطور که پیرهنت را عوض میکنی میگویی:بریم ناهار بخوریم! _علی میمیری! بلند میخندی!بیشتر لجم میگیرد! _اصلا میریزم آشغالی!زنگ میزنم رستوران! دستم را میگیری و میگویی:میخوام دستپخت خانمم را بخورم تو چیکار داری؟!چیزی شد پای خودم! باهم به سمت آشپزخانه میرویم! _علی یه چیزیت میشه ها! پشت میز میشینی و میگویی:سم که نمیخوام بخورم!بجنب بانو صدای شکمم دراومد! با بی میلی یک بشقاب غذا میکشم و میگذارم جلویت! _تو نمیخوری؟! _نه مگه از جونم سیر شدم؟! _اوه اوه خدا بهم رحم کنه! _میگم نخور گوش نمیدی که! میخواهم بشقاب را بردارم که نمیگذاری!شروع میکنی به خوردن!با نگرانی نگاهت میکنم!چنان با اشتها میخوری که شک میکنم!چشمانم چهارتا میشود! متوجه نگاهم میشوی و میگویی:چی شده؟! _بااشتها میخوری شک میکنم من این غذا رو پخته باشم! _خیلی خوبه! با شک قاشقت را برمیدارم،کمی از غذا برمیدارم و میخورم،نه این همان دسته گلی است که به آب دادم! _تو به این میگی خوب؟!منو مسخره میکنی؟! _چرا باید مسخره کنم؟!انقدر براش وقت گذاشتی و توش عشق ریختی که حرف نداره بانو! کم مانده قلبم از دهانم بیرون بزند!نگو اینجور مهربان بی جنبه ام! دوباره مشغول خوردن میشوی!با عشق دستت را میگیرم و میگویم:چرا انقدر خوبی تو؟! 👈نویسنده:لیلی سلطانی ⏪ ... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼