بسم رب العشاق
#قسمت_بیست_دوم
#حق_الناس
موقعه مرخص شدن یسنا دکتر به محمد گفت با یه باردیگر تکرار این فاجعه
یسنا برای همیشه از نعمت مادرشدن محروم میشه
روزها از پی هم میگذشت محمد تمام عشقش نمایان کرده بود
محمد:یسناجان من میرم خونه مادراینا
یسنا:بذار حاضربشم باهم بریم
محمد:نه من باید تنها برم
محمد به سمت خونه مادرش حرکت کرد
زنگ زد مادر در باز کرد
مادر:به چه حقی اومدی اینجا 😡😡😡
محمد:مادر باید حرف بزنیم
مادر :میشنوم
محمد:مادر من مریضم تومور دارم تو سرم بدخیم
ازتون میخام با یسنا بد بشید
نمیخوام فعلا بفهمه
تا ازم زده بشه
مادر:خاک تو سرم
یا زینب کبری
بگو محمد بگو دورغ میگی
😭
محمد:نه مادرم نه دورغ نیست
مادر قسم بخور به روح برادر شهیدت
که با یسنا بد باشی
مادر نشان نامه تو کمدمه
من که مردم
بگو بخونه
مادر درحال گریه کردن :باشه مادر
باشه
محمد از خونه مادر خارج شد رفت مزارشهدا
انقدر گریه کرد که سرگیجه گرفت
با همون حال رفت خونه
یسنا: محمد جان تا نماز بخونی میز چیدم
یه ربع که گذشت وارد اتاق خواب شد
نام نویسنده :بانو.....ش
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662