داستان واقعی مرد ایرانی و زن عراقی مردی برای زیارت و تحصیل علم به نجف میرود و همانجا با دختری از نجف ازدواج میکند. بعد از چند سال تصمیم میگیرد با زنش به ایران بیایدآب‌ و هوای ایران به‌ زن نساخت‌ و مریض‌ شد و روز بدوز بدترشد و هر چه‌ معالجه‌ كردند خوب نشد و مشرف‌ به‌ مرگ‌ شد. مرد میگوید :من‌ دیدم‌ زنم فوت‌ میكند و‌ باید تنها به‌ نجف‌ برگردم‌ و در پیش‌ پدرش‌ و مادرش شرمنده‌ میشوم‌، حال‌ اضطراب‌ عجیبی در من‌ پیدا شد.آمدم‌ در اطاق‌ مجاور‌ دو ركعت‌ نماز خواندم‌ و توسّل‌ به‌ امام‌ زمان‌ عج‌‌الله تعالی كردم‌ و با نهایت‌ تضرّع‌ عرض‌ كردم‌: یاولی الله‌! زن‌ مرا شفا دهید ✨وقتی به اتاق زنم برگشتم چیز بسیار عجیبی دیدم‌.زنم نشسته‌‌ بود و زار زار میگرید.تا چشمش‌ به‌ @Dastan1224