📚نجار بازنشسته
نجار پيري بود كه ميخواست باز نشسته شود.
او به كار فرمايش گفت كه ميخواهد ساختن خانه را رها كند و از زندگي بي دغدغه در كنار همسر و خانوادهاش لذت ببرد.
كار فرما از اينكه ديد كارگر خوبش ميخواهد كار را ترك كند ناراحت شد.
او از نجار پير خواست كه به عنوان آخرين كار تنها يك خانه ديگر بسازد.
نجار پير قبول كرد اما كاملا مشخص بود كه دلش به اين كار راضي نيست.
او براي ساختن اين خانه از مصالح بسيار نا مرغوبي استفاده كرد و با بي حوصلهگي به ساختن خانه ادامه داد.
وقتي كار به پايان رسيد، كارفرما براي وارسي خانه آمد.
او كليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه متعلق به توست.
اين هديه اي است از طرف من براي تو.
نجار يكه خورد. مايه تاسف بود.
اگر ميدانست كه خانه اي براي خودش ميسازد، حتما كارش را به گونه اي ديگر انجام ميداد.
📚❦┅┅
@dastanvpand
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
.