مأموران امنیتی ایســتاده بودند دم در.دو ســه نفری اسلحه هایشــان را ضربدر کرده بودند ومانع ورود جناب صمصام میشدند. جلســۀ بزرگان ســاواک بود و ســید برای بر هم زدن جلسه،میخواست واردمجلسشان شود.وقتی اصرار اورادیدند اجازه گرفتند که سید وارد جلسه شود. جناب صمصام اما حرفش یک کلام بود. - میخواهم با اسبم وارد جلسه شوم. دست آخر رئیس نگهبانی آمد و گفت:چند باربگویم بااسب نمیشود وارد جلسه بشوید. ســید کــه انــگارمنتظر همین حرف بــود، باغفلت مأموران تادم جلســه پیــش رفــت و جــواب داد:چطــوردر ایــن مجلــس جای ایــن همه خر هست ولی جای اسب من نیست؟ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224