پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند،روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش… پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد. و گفت: شما خدایید؟! پیرمرد لبش را گزید و گفت نه! پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم… (دوست خدا بودن سخت نیست…) همیشہ‌توۍِ‌عبادت‌ متوجہ‌‌باش‌که . . خدا عاشق میخواد♥️ نہ‌مشترۍِبهشت ☀️@Dastan1224