داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
# پارت شصت🌹🌹🌹 #جدال عشق و غیرت 🌹🌹🌹 دستی به شانه اکشیدم به جلو قدم برداشتم، اوهم پشت سرم حرکت کرد:
در همان حال دراز کشیدم و انقدر اشک ریختم که خوابم برد. نمی دانم چقدر گذشت که با صدای رامین چشم گشودم، روی یک زانو روبرویم نشسته و دستش روی شانه ام بود. ابخندی زد. ـ راز خوابیدی؟ پاشو آبجی. نشستم و شانه ام را که وویش افتاده بودم ماساژ دادم. - سلام داداش. لبحندی زد گوشیش را به سمتم گرفت: ـ بیا جواب این بلک زده رو بده، میگه صد بار زنگ زدم جولب نمی ده. گیج خواب یا گیج گریه بودم: - کی زنگ زده؟ خندید و با چشم به گوشیش اشاره کرد: - بگیر می فهمی. گوشی را از دستش گرفتم، لبخندی زد و بیرون رفت، اول مانیتور گوشی را نگاه کردم و پسپ به گوشم نزدیک کردم: - الو... - راز چرا جواب نمی دی گوشیتو؟ از گیجی و منگی خارج شدم، صدای سام قلبم را کمان گرفته بود. گویا سدی جلوی بغض را گرفته بود با شنیدن صدایش هق زدم و بی تاب گریستم: - نکن راز... چرا گریه می کنی؟ چرا تماس رو قطع کرزی سه ساعته دارم زنگ می زنم! - با هق هق گفتم: ـ فکر کردم سرت شلوغه مزاحمت نشم. ـ دیونه شدی راز؟ این چه حرفیه آخه؟