🚩 دیگه داشتم دیوونه میشدم همش بالا میاوردم وقتی اومدم بیرون کامران و ندیدم روی کاناپه دراز کشدم که کامران سرو کله اش پیدا شدو گفت -اماده شو بریم بیرون -من نمیام حوصله ندارم -بلند شو بریم شاید حالت بهتر بشه گفتم نمیام -به درک نیا اومد نشست رو مبل جلوییم وگوشیش و دراورد و زنگ زد به یکی -سلام عزیزم -اره منم خوبم -مگه حتما باید کاری داشته باشم شاید دلم واست تنگ شده باشه قهقه ای زد وگفت -ای شیطوون،نه بابا میخواستم ببینم وقت داری بریم بیرون؟ -اوه اوه زبون نریز بچه -قربونت برم پس 8 اماده باش میام دنبالت،فعلا وقتی داشت حرف میزد زیر چشمی داشت بهم نگاه میکرد منم بی تفاوت چشام وبسته بودم ولی تمام حواسم بهش بود که داره چی میگه پسره ی بیشور یکم دیگه اصرار نکرد باهاش یرم با بوی سیگار از جام بلند شدم با نفرت بهش نگاه انداختم وداشتم میرفتم سمت اتاقم که با صدای جدیش واستادم -بهار واستا ببینم واستادم ولی برنگشتم -برو اماده شو زود باش برگشتم طرفش و گفتم -شما با همون عزیزتون تشریف ببرین -اونم میاد شمام برو حاضر شو -نمیخوام ازجاش بلند شدو اومد طرفم -برو امده شو اون روی سگ من و بالانیار -نمیخوام -کاری نکن خودم لباسات و عوضض کنم -جرئتشو نداری یه لبخند بدجنسی زدو گفت -میخوای بهت نشون بدم دارم یا ندارم -برو بابا رفتم طرف در اتاقم که گفت -میری اماده بشی من حوصله ندارم باهات کل کل کنم زود حاضر شو. رفتم تو اتاقم اول میخواستم نرم و لج کنم ولی یه حسی قلقلکم میداد که شده برم روی دختره رو کم کنم واسه همین مانتو تنگم و که خیلی کوتاه بود وکتی بود استین سه ربع داشت با شلوار سفید تنگ و شال سفیدم ست کردم،کفشای پاشنه 10 سانتی مشکیمم برداشتم موهامم اتو کردم و ازپشت گیره گلمو زدم و دوطرف موهام واتو کردم وازیر شال سفیدم ریختم بیرون دور چشامو مشکی کردم و بایکم رز گونه ورز لب دیگه همه چی تموم شدم بعداینکه کارم تموم شد کیف پولمو برداشتم و اومدم از اتاق بیرون کامران رو کاناپه دراز کشیده بود و پشاش و بسته بود اینجوری بهتر میتونستم دیدش بزنم شلوار کتون قهوه ای بایه بلوز شکلاتی که استیناش و تا ارنج تا زده بود پوشیده بود با کالجای قهوه ای خیلی شیک شده بود یه سرفه مصلحتی کردم که چشاش و باز کرد با دیدین من یه چند دقیقه بهم زل زد -چیهههههههههه؟ سریع نگاشو گرفت و سوییچ و از رومیز برداشت و گفت -بریم پشت سرش از پله ها اومدم پایین سوار ماشین که شدیم با ریموت درو باز کردو گاز و گرفت و رفت بیرون اصلا محلش ندادم ولی سنگینی نگاشو رو خودم احساس میکردم بعد چند دقیقه جلوی یه خونه پارک کرد و بوق زد هنوز به ثانیه نشده بود یه دختره از خونه پرید بیرون با عشوه اومد طرف ماشین ولی با دیدن من مات شد و واستاد یه پوزخند تحویلش دادم و صورتمو برگردوندم طرف کامران که با لبخند اون مواجه شدم ایشی کردم و صاف نشستم شیشیه رو کشید پایین و گفت -بیا دیگه مارال چرا ماتت برده دختره با ناز گفت -کامران جون اخه جلو که جا نیست برگشتم و با تحقیر نگاش کردم که چپ چپی نگام کرد -چشاتم مشکل پیدا کرده ها مارال عقب که جایه دختره با یه لحن عقی گفت -یعنی عقب بشینم اروم گفت -نه پ بیا بشین رو پای این یابو که باعث شد کامران بلند بخنده اعصابم بهم ریخته بود رو به کامران اروم گفتم -زهرمار باخنده گفت -جیگرت عزیزم 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓