#داستان_عبرت_آمیز
#آهنگری آهن داغ را از کوره با دست خود بیرون می اورد دستش نمی سوخت.
🔥
@Dastanvpand
علت را از او پرسیدند گفت:
در همسایگی من زنی خوش صورت و زیبابود که شوهر فقیر و پریشان و بی نام نشان داشت. دلم به طرف او میل پیدا کرد وگفتار او شدم اما نمیدانستم عشق و علاقه خود را به او ابراز کنم تا انکه سالی قحطی شد و اهل شهر همه گرفتار شدند و چیزی باری خوردن نداشتند ولی وضع من خوب بود ان زن روزی نزد من امد و گفت:
ای مرد به من و بچه هایم رحم کن که خدا رحم کنندگان را دوست دارد. گفتم ممکن نیست مگر ان که کامی از تو حاصل کنم.
زن گقت حاضرم ولی به شرط ان که مرا جایی ببری که غیراز من و تو احدی در انجا نباشد و از این کار با خبر نشود
من قبول کردم و او را به جای خلوتی بردم دیدم زن بر خودش می لرزد پرسیدم چرا می لرزی؟
گفت چون تو به شرطی که با من کردی وفا ننمودی و اینجاغیر از من و تو خدایی شاهد و اگاه بر همه چیز هست
🔥
ناگهان به خود امدم و متنبه شدم و از خدا ترسیدم و اتش شهوتم را خاموش کردم و از مال و ثروت خود ،او را بی نیاز کردم. از ان موقع به بعد اتش در دست من اثر نمیکند
🍒داستان های زیبا و عبرت آموز در کانال داستان و پند🍒
🍒🔥
@Dastanvpand