🚩
#به_خواست_پدرم
#قسمت_بیستوسه
-چیه خانومی خیلی خسته شدی
-نه بابا پاهام داغون شد تو این کفشا ،کفشا رو تو یه دستم گرفتم با یه دستمم دامنم گرفته بودم که زیر پام نره
داشتم از پله ها میرفتم بالا که کامران بغلم کرد
جیغ ارومی زدم و گفتم
-بذارم زمین دیوونه
هیچی نگفت و من و روتختم گذاشت
-مرسی
-قابل تو خانوم گل و نداشت
بعدم رفت بیرون بلند شدم لباسمم و در بیارم ولی هرکاری کردم نتونستم
زیپشو باز کنم اخرم محبور شدم کامران و صدا کنم
-کامرااااااااااااااااان
بعد چند دقیقه اومد
-چیه؟
-ببین این زیپه باز نمیشه بیا بازش کن
اومد پشتم واستاد و موهام و از پشت بالا نگه داشت بایه دستشم با زیپ کلنجار میرفتصورتشو پایین گرفته بود نفساش که بدنم میخورد یه جوری میشدم
-مگه چه جوری بستی این و زیپش گیر کرده،نمیتونی از پایین درش بیاری
-نه بابا نمیبینی چقده تنگه بکشمش پایین پاره میشه
-نمیشه بیا من کمکت میکنم
-نهههههههههه نمیخواد خودم یه جوری درش میارم
ارو غرغر کرد
-حالا انگار اولین باره لخت میبینمش
-شنیدم چی گفتی ها
-منم گفتم بشنوی
-اصلا نمیخوام خودم درش میارم برو بیرون
-نوچچچچچچ خودم باید درش بیارم
-کامررررررررااااااااااان
-بابا منظورم اینکه زیپشو درست کنم
بعد چند دقیقه بالاخره زیپ باز شد
کامران با همون لباسا فقط کتشو در اوزده بود رو تختم دراز کشید و چشاش و بست منم سریع لباسامو با یه تیشرت و شلوارک مشکی عوض کردم
-کامران بلند شو لباسات و عوض کن
با یه لحن مظلومی گفت
-حوصله ندارم به خدا میخوام بخوابم
-خوب برو لباسات و عوض کن بعدم برو سرجای خودت بخواب
با لج گفت
-میخوام اینجا بخوابم
-بیخوددددددددد
-دوست دارم به توچه
-پس منم میرم تو اون یکی اتاق
-بیخوددددددد
-دوست دارم به توچه
-حرفای خودمو به خودم تحویل نده
-همینی که هست
دستمو کشوند من و رو تخت انداخت
صاف نشستم کنارش اونم دراز کشید و چشاش و بست
اروم کرواتشو شل کردم و در اوردم دکمه ها ی پیراهنش و باز کردم و گفتم
-بلند شو درش بیار
-خودت درش بیار
-پرررررررررررررررووووووووو وو
کمربندشم باز کردم
که با بدجنسی گفت
-چیکار داری به کمربند من
-بر بابا بی جنبه جنبه محبتم نداری
خندید و مجبورم کرد دراز بکشم دراز کشیدم که تو بغلش گرفتتم و محکم فشارم داد
-ای کامران میگم دردم میگیره فشار نده
لبامو بوسید و گفت
-چشم خانومی
-بلند شو برو تو اتاقت میخوام بخوابم،
-میخوام اینجا پیش زن خوشگلم بخوابم شما ناراحتی؟
-اره
-خوب به من چی
-لااقل پاشو برو لباستا و عوض کن بعد بیا
با ذوق گفت
-واقعا؟
-اره برو
سریع بلند شد رفت لباساش و عوض کنه منم سریع بلند شدم رفتم در اتاق و قفل کردم و راحت دراز کشیدم
کامران که اومد با در بسته مواجه شد
-بهار این در چرا باز نمیشه؟
-چون قفله عزیزم
-بیا بازش کن میخوام بخوابم
-نوچ نمیشه برو سرجات بخواب
-بهارررررررررر
-کامران خوابم میاد شب بخیر
اونم بعد اینکه دید فایده ای نداره راشو کشیدو رفت سمت اتاق خودش
لبخندی زدم و خوابیدم
صبح سرحال بلند شدم و رفتم پایین کامران داشت صبحونه میخورد
-سلام صبح بخیر
اخمی کردو جوابمو نداد
لبخندی زدم فهمیدم به خاطر دیشب باهام قهر کرده
رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم
-پسر کوچولوی من باهام قهره
بازم جوابمو نداد
رفتم رو پاش نشستم و گفتم
-جوجو چرا اخم کردی
-پاشو از رو پام
-نمیخوام راحتم
-پاشو وگرنه پامو باز میکنم بیفتی پاشو حوصله ندارم
پاشدم رفتم روبه روش نشستم
دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم
-چی مامانی؟ولش کن این بابای اخموت و معلوم نیست چشه احتمالا این سگه زشته گازش گرفته،حالا که قهر کرده مام باهاش قهر میکنیم
داشتم به کامران نگاه میکردم که سرش پایین بود لبخند میزد
یهویی دست زدم و گفتم
-جوجوی من بابات خندید این یعنی این که اشتی کرد
بعدم رفتم دوباره روپاش نشستم طوری که صورتامون جلوی هم بود
با لحن بچگونه گفتم
-اشتی؟
سرشو تکون داد و هیچی نگفت
-کامراااااااااااااااااااان گله میکنم ها؟
لباشو بوسیدم وگفتم
-لوس نشو دیگه
-به یه شرطی
-هرچی باشه قبوله
-ازین به بعد باید پیش هم بخوابیم
از رو پاش بلند شدم و گفتم عمرا همون قهر باشی بهتره
دستمو گرفتو گفت
-به من چه خودت قبول کردی
-من غلط کردم با تو
-هویییییییییییییییییییی
-کوفت
-میخواستی قبول نکنی،بعدم فکر کنم شما زن منی ها
-خوب که چی اقای شوهر
-هیچی خواستم یاد اوری کنم
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻
@Dastanvpand 👈🏻💓