🌹داستان آموزنده🌹. اسكندر مقدونی به عنوان یک فرد بسیار جاه طلب و جهان گشا به روایت تاریخ شناخته میشد كه سی وسه سال عمر کرد. آرزوی او در روز مرگش، این بود كه به قصد دیدن مادرش فقط یك روز دیگر زنده بماند. او میخواست در طول بیست وچهار ساعت، فاصله ی میان خود و مادرش را از بین ببرد و مادرش را ببیند. علی الخصوص اینكه به مادرش قول داده بود، پس از تصرف تمام دنیا نزد بازگردد و همه جهان را به او هدیه كند. بنابراین، اسكندر از پزشكان، تقاضای بیست وچهار ساعت زمان برای زنده ماندن داشت. پزشكان به وی گفتند كه تا پایان عمر او فقط چند دقیقه مانده است و آن ها نمی توانند برایش كاری کنند. اسكندر گفت:« من حاضرم در ازای بیست وچهار ساعت زمان، نیمی از تمام پادشاهی ام را یعنی نیمی از دنیا را بدهم. پزشکلن به او گفتند:« حتی درصورت بخشیدن کل دنیا به ما، بازهم قادر به انجام هیچ كاری برای زنده ماندنت نیستیم، چون غیرممكن است. اسكندر در آن لحظه، فهمید که تلاش ها و سختی كشیدن هایش بیهوده است و با وجود داشتن كل دنیا نتوانست برای زندگی و دیدار مادرش بیست وچهار ساعت زمان بخرد و در همین زمان متوجه شد كه بیهوده سی وسه سال عمرش را تلف کرده است. 🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•