_ ببین من و تو نمیتونیم با هم ازدواج کنیم ..!
تو زن ایده ال من نیستی گندم ، سه برابر هیکل منی روم نمیشه کنارت راه برم ..به امیر نگاه کردم که به دختر کناریش اشاره کرد و گفت :
_ عشق من ریحانه خانم ..!
در حالی که می خندید رو به من گفت :
_ ایشونم خرس فامیل گندم دختر خاله ام..!گارسون همون لحظه رسید و غذا رو اورد ...با دیدن ظرف بزرگی از برنج که جلوم گذاشت متعجب به امیر نگاه کردم که با خنده گفت :
_ نمیدونستم چه هدیه ای برات بگیرم ..هر چی هم برمیداشتم سایزت پیدا نمیشد واسه همین فکر کردم بهترین هدیه واسه تو غذا باشه هر چقدر دلت میخوای بخور..!
با چشمای پر از اشک به ظرف غذای زل زدم مگه من گاو بودم؟ چرا کسی که عاشقشم بایداینطوری تحقیرم کنه؟💔
http://eitaa.com/joinchat/3430678545C6c6052f4b9