✍
#روح_بلند!
گویند: سه نفر پیمان بستند که یکی از علما را که مردی بسیار بردبار و حلیم بود بیازارند. شبی نزدیک خانه ی عالم آمدند و هنگامی که یقین داشتند به خواب رفته، در را به شدت کوبیدند. بر اثر ضربات پی در پی اهل خانه بیدار شدند، آن عالم در را باز کرد و به آنان سلام کرد. گفتند: مسئله ای داریم. او با خوشرویی گفت: سوالتان را بپرسید. کمی فکر کردند و گفتند: ببخشید، سؤال مان را فراموش کرده ایم. گفت: اشکالی ندارد، هر وقت یادتان آمد بپرسید. آنها رفتند و برای مرتبه ی دوم موقعی که میدانستند به خواب رفته آمدند و این بار نیز گفتند: فراموش کرده ایم. بار سوم که عالم پشت در آمد، پرسید: آیا سؤال یادتان آمد؟ گفتند: بله؛ اما خجالت میکشیم بپرسیم. گفت: خجالت ندارد، هر چه هست بپرسید. گفتند: میخواستیم بدانیم فضله ی انسان چه مزه ای دارد! آن مرد بدون هیچ گونه ناراحتی گفت: اول که خارج میشود شیرین است، بعد ترش میشود و پس از آن تلخ میشود! گفتند: مگر شما آن را خورده اید که این طور دقیق میدانید؟! جواب داد: نه، من نخورده ام؛ اما تغییرات مزه ی آن را به این دلیل دانستهام که مگس به شیرینی علاقه دارد؛ از این رو مگس گرد فضله ی تازه، جمع میشود، مدتی که گذشت پشه جای مگس را میگیرد، چون پشه به ترشی علاقه دارد، پس از مدتی پشه هم میرود و کرم به وجود میآید، چون کرم به تلخی علاقه دارد. آن سه نفر با کمال شرمندگی اجازه ی مرخصی خواستند و از پی کار خود رفتند.
📙پند تاریخ 3/ 77 - 78.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•