داستانهای آموزنده
✍
#
اسب_سواری
...
مرد چلاقی را سرراه خود دید که از او کمک می خواست مردِ سوار دلش به حال او سوخت
از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و
روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.
🐴
مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم و با اسب گریخت. اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد.
تو تنها اسب را نبردی
#جوانمردی
را هم بردی. 🐴اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می گویم
مرد چلاق اسب را نگه داشت
مردِ سوار گفت :
هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛
🚨
زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande