مسافرت بی‏ بازگشت زهری گوید: ✅ در شبی سرد و زمستانی امام زین‏ العابدین علیه ‏السلام را دیدم که کیسه‌‌ای از آرد و دسته‏ای هیزم بر دوش گرفته بود و حرکت می‏کرد. نزدیک رفتم و پرسیدم: «ای فرزند رسول خدا این بار چیست؟» فرمود: «قصد سفر دارم؛ و این بار، توشه سفر من است.» گفتم: اگر اجازه فرمایید غلام من حمل بار را به عهده می‏‌گیرد.» فرمود: «هرگز.» گفتم: «اجازه فرمایید تا خودم بار را به دوش بگیرم. شما خسته و ناتوان شده‏اید.» فرمود: «زهری! من هرگز زحمتی را که موجب نجات من در سفر است از خود دور نخواهم کرد. به دنبال کار خود برو و مرا واگذار.» زهری گوید: «امر امام علیه ‏السلام را اطاعت کردم و از حضرت جدا شدم.» 🔺 چند روزی نگذشته بود که امام علیه‏السلام را در مدینه دیدم. متعجبانه به حضورش رفتم و پرسیدم: «ای پسر رسول خدا! شما فرمودید به سفر می‏روم ولی نرفته‏اید!»حضرت فرمود: «آری، قصد سفر بود اما نه سفری دنیایی که تو گمان کردی، بلکه مقصودم سفر بی‏بازگش آخرت بود و من خود را برای آن سفر آماده می‏کردم. آمادگی برای سفر آخرت به این است که از گناه پرهیز کنی و به نیازمندان کمک نمایی». [1] . پی نوشت ها: [1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‏طالب (ع)، ج 4، ص 158. منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام سجاد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ دوم 1381. http://sahifa-sajjadia.blogfa.com/post/1052 داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm