📘
#داستانهایبحارالانوار
💠ماجرای مردی بد قیافه
🔹در زمان پیامبر مردی بد قیافه و زشت روی بود، بدین جهت او را ذوالنمرة (پلنگی) میگفتند.
🔹روزی محضر پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! خداوند چه چیزهایی را بر من واجب کرده؟
🔹حضرت فرمودند:
خداوند در شبانه روز هفده رکعت نماز واجب کرده، و اگر ماه رمضان را درک کنی روزهی آن هم بر تو واجب است، و در صورت تمکن مالی حج نیز بر تو واجب است، و همچنین پرداخت زکات مال واجب است، و شرایط آن را بر او توضیح دادند.
🔹ذوالنمره گفت:
سوگند به آن خدایی که تو را به حق به پیامبری برانگیخته، من به جز این واجبات برای خدا عبادتی (مستحبات) انجام نخواهم داد.
پیامبر فرمودند: چرا؟
مرد گفت: برای این که مرا زشت رو آفریده؟
🔹پیغمبر سکوت کردند و چیزی نگفتند تا جبرئیل نازل شد و گفت:
یا محمد! خداوند به تو سلام رساند و فرمود:
به بندهام فلانی سلام برسان و به او بگو:
مایل نیستی با این قیافه زشت در پرتو عبادت و بندگی آن چنان لیاقت پیدا کنی که در روز قیامت در جمال جبرئیل و همانند او زیبا محشور شوی؟
🔹رسول خدا فرمایش خداوند را به آن مرد رساندند.
ذو النمره گفت:
حالا که چنین است، سوگند به آفریدگاری که تو را به حق فرستاده از این پس تمام فرمانهای خداوند را با کمال میل و رغبت انجام خواهم داد.
📚 بحار ج ۵، ص ۲۸۰ و ج ۷۱، ص ۱۸۰.