داستان‌های قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم دهم امام هشتم؛ حضرت رضا علیه السلام مهربانی و کرم امام رضا (ع) به مؤمنی درمانده ✅ غفاری می گوید: مردی از خاندان ابورافع غلام پیامبر (ص)، که نامش (طیس) بود، از من طلبی داشت و آن را مطالبه می کرد و اصرار می ورزید، مردم نیز او را کمک می کردند، چون خود را درمانده یافتم و دیدم او دست بردار نیست (و دست من نیز خالی است و نمی توانم طلب او را بپردازم) نماز صبح را در مسجد مدینه خواندم و تصمیم گرفتم به امام رضا (ع) که در آن وقت در عریض (روستایی نزدیک مدینه) بود، پناه ببرم، به عریض رفتم، وقتی که به نزدیک خانه آن حضرت رسیدم، دیدم آن حضرت بر الاغی سوار است و خجالت کشیدم به محضرش بروم، حضرت به طرف من آمد وقتی که به من رسید ایستاد و نگاه کرد، سلام کردم، ماه رمضان بود، عرض کردم: (قربانت گردم غلام شما طیس از من طلبی دارد و در دریافت آن پافشاری می کند و مرا رسوا کرده است). من پیش خود گفتم، حضرت رضا (ع) به طیس می گوید، به غفاری مهلت بده و اصلا نگفتم که طیس چقدر پول از من می خواهد. امام رضا (ع) به من فرمود: بنشین تا برگردم، نماز مغرب را خواندم و روزه هم بودم که هنوز افطار هم نکرده بودم، سینه ام تنگ شده بود، خواستم برگردم که دیدم امام رضا (ع) در حالی که مردم در گردش بودند و گداها سر راهش نشسته بودند آمد، او به آنها انفاق می کرد، تا اینکه از آنها گذشت و وارد خانه شد و سپس بیرون آمد، مرا طلبید، به حضورش رفتم، با هم وارد خانه شدیم و کنار هم نشستیم و درباره این مسیب امیر مدینه که بسیاری اوقات درباره او با آن حضرت سخن می گفتم گفتگو کردیم، سپس فرمود: (گمان ندارم که هنوز افطار کرده باشی؟) گفتم، نه، افطار نکرده ام، برایم غذا طلبید و نزدم گذارد و همراه غلامش از آن غذا خوردیم، بعد از غذا، به من فرمود: تشک را بلند کن و زیر تشک هر چه هست برای خود بردار. تشک را بلند کردم، دینارهائی در آنجا بود، همه آنها را برداشتم و در آستینم نهادم. آنگاه امام رضا (ع) دستور داد تا چهار نفر از غلامانش بیایند و مرا تا خانه ام برسانند، عرض کردم: نیازی به آمده غلامان نیست، شبگردهای این مسیب، در گردش هستند و من تنها به خانه ام می روم و دوست ندارم شبگردها مرا همراه غلامان شما بنگرند. فرمود: راست گفتی، خدا تو را هدایت کند، به غلامان دستور داد، هرگاه من گفتم برگردند. غلامان تا نزدیک خانه ام آمدند، در آنجا دلم آرام گرفت و به آنها گفتم برگردید، آنها برگشتند، من به خانه ام رفتم و چراغ را روشن کردم، دیدم پولی که از زیر تشک برداشته ام 48 دینار است و طلب طیس 28 دینار بود، در میان آن دینارها یکی از آنها نظرم را جلب کرد، دیدم بسیار زیبا و خوشرنگ است، آن را برداشتم و کنار نور چراغ بردم، دیدم به طور آشکار روی آن نوشته شده: (28 دینار طلب آن مرد است و بقیه مال خودت باشد). سوگند به خدا، به امام رضا (ع) نگفته بودم که طلب طیس چقدر است، حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که به ولی خود عزت بخشد. (299) آری حضرت رضا (ع) این گونه نسبت به من مهربانی کرد و 20 دینار بیش از بدهکاریم به من داد، علاوه بر اینکه بدهکاریم را ادا کرد. داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm