#مگه_جا_قحطیه؟
همسـر شهيد ستاری نقل میکرد یک بار با
#عصبانیت ایستادم بالای سـر منصـور تا نمازش تمام شد ، گفتـم منصور جان مگه جا قحطیـه که می آی می ایـستی وسط بچه ها نمـاز؟ خُب برو یـه اتاق دیگـه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم
تسبیح را برداشت و گفت این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز می ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن ، چه طـور بعداً بهشون بگم بیایین
#نماز بخونین...
قرآن هم که می خواست بخواند ، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جـمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او میخواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این کـه چیـزی را بـا
#حرف_زدن به بچه یاد بدیم باید با عمل خودمان نشانش بدهیم
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist