هفتاد روز مبهم و مسکوت مانده ای از آن دوشنبه فاطمه مبهوت مانده ای با صد امید گفتی و گهواره ساختم اما حالا به فکر روکِش تابوت مانده ای ردِّ خزان به چهره ات ای یاس مانده است وضعت هنوز فاطمه حساس مانده است خیلی دلم شکسته بدان میکُشد مرا خونی که روی دسته ی دستاس مانده است دیشب سر نماز شبت گریه ام گرفت با آه آهِ روی لبت گریه ام گرفت وقتی قنوت نیمه شبت نیمه کارِ ماند بر دستهای با ادبت گریه ام گرفت زهرا غم مرا چه کنم تا که حل کنی زهری که مانده بر جگرم را عسل کنی بغضی نهفته موی حسن را سفید کرد قدری نمیشود حسنت را بغل کنی دیدی دعای مضطرمان هم اثر نکرد امن یجیب دخترمان هم اثر نکرد قرآن به سر گرفته حسن با برادرش حتی امید آخرمان هم اثر نکرد نـوکــر نـوشــت: آقــــا جــــان عمری است که در سوز غم فاطمه هستی دلسوخته ی عمر کم فاطمه هستی السلام عليكِ ايتها الصديقة الشهيده... صلي الله عليك يا سيدنا المظلوم يا اباعبدالله الحسين ‌دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist