باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت یاس حیدر به برش غنچه ی زیبایی داشت متولد شده بود آینه ی حجب و حیا دختری که دم او هیبت مولایی داشت بس که از آمدنش چشم روشن شد باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت مانده بودم چه بگویم به خدا این نوزاد دختری بود که صد آینه آقایی داشت عشق باباست به دختر همه اش کار دل است بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت یاسمن منتظر آمدن دلبر بود علت این بود اگر دیده ی دریایی داشت یک نفر گفت آمد و او غوغا کرد ناگهان دیده ی نورانی خود را وا کرد آمده آینه ی بشود آمده زینت جان و دل بابا بشود دختر فاطمه و ام ابیهای علیست پس عجب نیست که او زینب کبری بشود نام که می آید به خدا جا دارد کوه دریا شود و موج زنان پا بشود می تواند همه دم با نظر فاطمی اش هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود شب میلاد قرار دل نامه ام را برسانید که امضا بشود : (س) صبح من با یاد تو امروز زیبا می شود السلام ای عمه ی سادات، دستم را بگیر سلام عليكم ورحمة الله، صبحتون بخیر، ولادت با سعادت قهرمان فصاحت و بلاغت، مظهر مهربانی و عطوفت، عقیله‌ی بنی هاشم، حضرت (س) و روز مبارک باد.