💠 خاطرات اسرای عراقی
▫️ به محض حضور و تسلط بر خرمشهر، من و دو سه نفر ديگر كار گشت زنی را شروع كرديم ... همه (مردم) يا رفته بودند و يا كشته شده بودند. يكی از جنازه هايی كه توجه مرا به خود جلب كرد، زن جوانی بود كه به نظر حدوداً 20 ساله مي آمد.
احتمالاً تازه كشته شده بود، چون خون تازه ای در كنارش جريان داشت. ما به دليل در امان ماندن از گلوله و برای يافتن غذا وارد خانه ها می شديم. در يكی از خانه ها قابلمه ای گرم هنوز روی چراغ بود. صاحب خانه برای نهار كله پاچه داشت، ولی فرصت نشده بود، تا آن را مصرف كند...، البته قبل از اين كه به قابلمه دست پيدا كنيم، من متوجه غيبت نفر سوم شده بودم.
نگرانی بيش از حد من و همراه ديگرم، فاضل عباس، مرا بر آن داشت تا راه آمده را برگرديم. وقتی به نزديكی كوچه ای كه جنازه آن دختر جوان را ديده بوديم رسيديم، صحنه وحشتناکی ديدم. فاضل عباس هم این منظره رقت بار را ديد. منظره بسیار چندش آور بود.
من از فرط ناراحتي به او حمله كردم. فاضل عباس می خواست او را بكشد ولی من اجازه ندادم. گريه و التماس تنها كاری بود كه از او بر مي آمد، او به ما گفت: ـ اين ها آتش پرست هستند و اين كار نبايد با آن ها اشکالی داشته باشد.
اگر چه، چند دقيقه بعد آن فرد متجاوز براثر گلوله خمپاره تكه تكه شده، اما تجاوز به شرف و ناموس اين مردم چيزی نبود كه به راحتی بشود از كنار آن گذشت.
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ "
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1