دفاع مقدس
📷 فرد میانی: حمید داودآبادی رزمنده دوران جنگ نحمیلی نویسنده کتاب با موضوع: دفاع مقدس ┄┅☫🇮🇷 کانا
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 1️⃣ قسمت: اول مثل همه آدم ها و بخصوص همنسلهای خودم، در طول زندگی، ناملایمات زیادی داشتم که نقش منفی آنها هنوز در ذهنم جای دارد و یادآوری شان حالم را بد ‌می کند! درعوضِ، خاطرات شیرین و ارزشمند مهمی از انقلاب و جنگ دارم که هیچ گاه از ذهنم ‌پاک نخواهد شد و تا ابد یار و یاور ایمانم خواهند بود. همش که نباید از شیرینی ها گفت! بگذارید این دفعه یک کم از خاطرات چندش آور زندگیم تعریف کنم. شاید کمی تخلیه شوم و آرام بگیرم! در طول جنگ، در سه مقطع داغون شدم و با یادآوری خاطرات آن روزها، از شدت عصبانیت و تنفر، حالم بد می شود؛ آن قدر که تلخی اش مثل زهرمار توی ذائقه ام، ذهنم رو تلخ و دهنم رو بد مزه می کند! مخصوصا که گه گاه قهرمان منفی داستان را در جعبه جادو مشاهده می کنم. حتی اگر از عصبانیت بزنم کانال دیگر، ولی لعنتی تاثیر منفی خودش را گذاشته است! اولین حاطره چندش آور، مال اولین روزهای جنگ است. چون ۱۵ سال بیشتر نداشتم، هرجا می رفتم برای اعزام به جبهه ثبت نام کنم، بهم می گفتند: - بچه جون، تو هنوز کوچیکی. حداقل باید 16 سال تموم داشته باشی تا بتونی بری جبهه! سر همین، چند بار با مادرم دعوا کردم که: - چرا من رو یک سال زودتر نزائیدی؟! و جواب مادرم مثل همیشه این بود که: - اگر می دونستم قراره بزرگ شی بری جنگ، اصلا نمی زائیدمت. 👇👇